۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

تحصیل در کوئینزلند شعور نمی آورد یا به عبارت دیگر، هرکسی که در خارج تحصیل کرد، جز جامعه علمی نیست

حوصله ام سر رفته بود. نه اینکه کاری نداشته باشم‌ها، نه! مثلا سر کلاس مجازی بودم و داشتم به حرفای استاد گوش میکردم. ولی بس که مزخرفات به هم میبافت و می‌خواست قواره ذهن و فکرمان کند، اعصابم را به هم ریخته بود.

درسی که باید میداد، اخلاق در کسب و کار بود. اما چیزهایی که عموما از آن حرف می‌زد، ربط زیادی به اخلاق یا کسب و کار نداشت.

یکجا که بحث و سخنرانی متلکم الوحده اش، (کاملا بدون دخالت دانشجو) به کرونا رسید، گفت:

مثلا همین داروی امام کاظم. من شنیده ام در بیمارانی که به شدت به تنگی نفس افتاده اند و حالشون خیلی بد بوده، به آنی، اثر کرده و بعد از مصرف دارو، نفسشون برگشته و حالشون خیلی بهتر شده. و اگر این جور موارد مثل همین داروی امام کاظم شناخته بشن و بهشون فضا داده بشه و به تولید انبوه برسه، چون در راه رضای خدا هم هست، سودش حلال حلاله.

و من به این فکر میکردم که استاد دانشگاهی که لقب دکتر رو با خودش یدک میکشه، اونم دکترای صنایع از دانشگاه کوئینزلند استرالیا، (که هرچند وقت یکبار هم این تحصیل در استرالیایش رو توی سرمون میکوبه) داره چیزی رو برامون نقل قول میکنه که صرفا شنیده. نه از جامعه پزشکی. نه از مقاله ها و ریسرچهایی که منتشر شده. بلکه شنیده هاش از دوست و آشنا و فامیل یا خبرهای رسانه های مثلا مذهبی که هیچ کدوم قابل اعتماد نیستن.

یه جا دیگه میگفت:

این کت و کراوات، لباس ما نیست. لباسیه که یهودی ها و نصاری ها تن ما کرده اند. وگرنه لباس ما عمامه و ردا و عبا بوده ( و بعد توضیحات مفصلی راجع به مزایای این چند تکه لباس گرانبها ارائه داد که حتی حوصله نوشتنشون رو هم ندارم) و در آخر اضافه کرد که باید یه نفر بیاد و یک لباس ملی و زیبا برای ما طراحی کنه و ما رو از شر این کت و کراوات غربی راحت کنه. 

به این کاری ندارم که کلا لباس از نظرش در لباس مردانه تعریف میشد، به این هم کاری ندارم که عمامه براش ارزش تاج پادشاهی رو داشت، چیزی که بیشتر از همه اذیتم می‌کرد، اون نگاه تفکیکی دینی اش بود.

آخه یهودی و نصاری؟ چرا؟

یعنی صرفا چون ما مسلمون بودیم و اونا یهودی و نصاری، لباس ایرانی ها عوض شد؟ یعنی کلا بین غربی ها، آتئیست و پیروان مذاهب دیگه پیدا نمیشه که در این عمل شنیع نقش داشته باشند؟ اصلا چرا به جای اینکه به چشم  «انسان» به آدم ها نگاه کنیم، باید به چشم دشمنان یهودی و نصاری به همه غیر مسلمان ها نگاه کنیم؟ مگه قرار نبود همه انسان ها برادران ما باشند که در آفرینش با ما یکی هستند آقای دکتر؟ آخه چرا باید این مساله لباس اینقدر مهم باشه که بخواییم در موردش اینطور حرف بزنیم؟

اگر این دکتر ما دکتر بود و راجع به این قضیه تحقیق کرده بود، یادش میبود که لباس ملی هم طراحی شد و کلی هم هزینه صرفش شد، اما هیچ کس حاضر به پوشیدنش نبود. اون پولایی که صرف این پروژه شد چی؟ اونا کجا رفت آقای دکتر؟ اون پولایی که این وسط حیف و میل شد چی؟ اونم حلال بود؟ یعنی واقعا درحال حاضر هیچ موضوع مهم تری توی کسب و کار کشور جز این لباس ملی نیست که بهش پرداخته بشه؟ مثلا کسب و کار ناقصمون که باعث خودکشی یه دختر 12 ساله به خاطر فقر مطلق میشه؟ 

اینا چی آقای دکتر؟ اینا هم کار یهودیها و نصاری هاست؟ 

 

پ. ن: تمام دو ساعت کلاس رو جفنگیتاتی از این قبیل به خودمون میده. و من برای اینکه بتونم خویشتن داری کنم، بازی محبوبم توی گوشی رو باز میکنم و شروع میکنم به بازی کردن. خداییش اگه کلاس، مجازی نبود و آپشن بازی رو نداشتم، نمیدونم چطوری کلاس رو تحمل میکردم. 

پ. ن 2: یادم اومد جلسه اول و آخری که حضوری تشکیل شد، آقای دکتر یک کت سرمه ای تنشون بود. 

 

  • سارا
  • دوشنبه ۲۵ فروردين ۹۹

زنگ و زد و گفت از خونه فرار کرده

امروز یکی از شاگردهای قدیمم زنگ زد. 

گفت 7_8 روزه از خونه انداختن بیرون. چند روزه هیچی نخوردم. توی خیابون میخوابم. میشه برام 20_30 تومن کارت به کارت کنین؟

اون موقع ها که بهش درس میدادم، میدونستم که یه دروغگوی حرفه ایه. و یکی دوتا از پسرهایی که باهاشون می‌گشت رو هم دیده بودم و آدمای درست و حسابی هم نبودن. از یه طرف دیگه، خانواده درست و حسابی هم نداشت. باباش معتاد بود و عوضی. مامانش بود که اینو به دندون می‌کشید. مامانش به شدت بددهن و عصبی ام بود و تمام مدت به فحش و نفرین می بستش.

و اینم میدونم که دوسال پیش قرار بود به زور شوهرش بدن و یه جوری از زیرش در رفته بود. 

وقتی زنگ زد، با خودم گفتم یه دختر 16ساله، توی این اجتماع که کسی به کسی رحم نمیکنه، چطوری داره توی خیابون زندگی میکنه؟ اونم توی این وضعیت کرونایی... 

گفتم شاید خودش از خونه فرار کرده. شاید با دوست پسرش باشه. شاید پسره یه بلایی سر دختره آورده و به خاطر همینم از خونه انداختنش بیرون، شاید فقط یه کم پول میخواسته و یه دروغی سوار کرده که یه پولی دستش بیاد، شاید شاید شاید...

کلی شاید و باید اومد توی ذهنم. شماره کارت رو که فرستاد، به اسم یه آقایی بود. 

به شاگردم اس ام اس زدم  که فلان قدر برات ریختم. ولی لطفا اگه میتونی برگرد خونه. نمون پیش پسرهایی که معلوم نیست چی هستن و کی هستن. خودت رو حروم بی سراپاها نکن.

و درجواب گفت که ممنونم و جبران میکنم و من که نرفتم. اونا منو انداختن بیرون. 

و منم گفتم که بهتره بری باهاشون حرف بزنی. باشه؟ 

هنوز جوابم رو نداده. 

و من واقعا نمیدونم چی کار کنم. 

اگه راست بگه چی؟ اگه واقعا از خونه انداخته باشنش بیرون و یه بلایی هم سرش اومده باشه چی؟ من چطور میتونم کمکش کنم؟ چطوری باید از این وضعیت بکشمش بیرون؟ اصلا من باید کاری انجام بدم یا همون پولی که براش زدم کافی بوده؟ اصلا باید بهش پول میدادم یا اشتباه کردم؟... 

 

  • سارا
  • جمعه ۱۵ فروردين ۹۹

13 به ...در؟

1. یک رقابت عجیبی بین فامیلامون به جریان افتاده، به این صورت که میخوان نشون بدن این دوران قرنطینه چه قدر براشون مفید بوده و چه کارایی رو به انجام رسوندن.

یعنی هی غذا و شیرینی میپزن و بافتنی میبافن و بعد عکسش رو میذارن توی گروه خانوادگی.

بعد هم هی قربون صدقه دستان هنرمند همدیگه میرن:)

الان کار به جایی رسیده که دیگه مرحله به مرحله از فرآیند کار عکس و فیلم میگیرن. دیشب ته تغاری داشت یه کیک ترکیه ای درست میکرد به اسم «روانی»!! و از منم بیگاری میکشید. بعد مامان هی میگفت دستتون رو بکشید کنار و با دوربین موبایلش میومد توی ظرف و چیک چیک، دوتا عکس مینداخت و میرفت. و در آخر هم عکس نهایی رو از کیک تازه از فر دراومده انداخت و کل فامیل، همگی با هم قربون دستان ما رفتن:)

و آخ خدا، که چه قدر دلم تنگ همه شون شده ...

 

2. اینطوری نبود که هر سال 13 به در بریم بیرون. ما معمولا دوازده به در و یازده به در داشتیم، اما چون سیزدهم همه جا خیلی شلوغ میشد زیاد بیرون نمی رفتیم. اما بازم اینطوری خونه موندن حس غریبیه. و همه اش یاد اون سالی می افتم که همگی خونه دخترخالم جمع شده بودیم و شیطونک بازی میکردیم و فیلم میدیدم. توی این دوران قرنطینه، بیشتر از هر زمان دیگه ای خاطراتم رو مرور کردم و افسوس روزهای خوب گذشته رو خوردم. روزهایی که حس میکنم به اندازه کافی قدرشون رو نمی دونستم.

 

3.هرچی فکر کردم که یه دروغ اول آوریل بامزه پیدا کنم و ته تغاری رو بذارم سر کار، این موتور دروغ پردازیم به کار نیفتاد که نیفتاد! 

 

4. خاله کوچیکم زنگ زده بود خونمون، میگفت خوبه، راضیم. دیگه هر وقت زنگ میزنم، میدونم که همه هستن:)) و میتونم با مخاطب مورد نظرم صحبت کنم. میگفت امسال واسه سیزده بدر باید بریم بشینیم توی اتاق، ریشه های فرش رو گره بزنیم و 13 مون رو به در کنیم. شما چه آرزویی میکنین؟ :))

 

5. همسایه هامون رفتن پشت بوم دارن جوجه کباب میکنن. بوی جوجه سوخته از دریچه های کولر اومده توی خونه و داریم خفه میشیم. دلم میخواد وایسم جلوی دریچه و داد بزنم : برادر من، حالا که رفتی بالا و داری میپزی، حداقل درست بپز!

  • سارا
  • چهارشنبه ۱۳ فروردين ۹۹

ملکه مادر

توی اتاقم نشسته بودم و درحالی که پرده ها ضخیم و بنفش رنگ اتاق رو از قصد کنار نزده بودم تا حال و هوای شبانه رو برام تداعی کنه، داشتم درس میخوندم و توی آفیس ورد، جواب سوالای فضایی استادمون رو تایپ میکردم.

مامان که داشت از کنار در اتاقم رد میشد، به این نتیجه رسید که این اتاق زیادی تاریکه. به خاطر همینم گفت:

پاشو پرده ها رو کنار بزن یه کم نور بیاد توی اتاق. چیه اینطوری، دل آدم میگیره.

گفتم:

محیط مصنوعی برای فراهم کردن شرایط مناسب خلق ایده درست کردم.

گفت : واااااااا ! یعنی چی؟

گفتم: 

یعنی من شبا ایده پردازیم میاد. الان برای اینکه بشینم پای کارام حالت شب رو برای خودم ایجاد کردم.

درحالی که وارد اتاق شد و به سمت پرده ها میرفت گفت:

صدبار گفتم الکی خودت رو شرطی نکن.

و برای اینکه نشون بده ملکه خونه کیه و اینجا دقیقا حرف حرف کیه، پرده ها رو تا ته کنار زد و نور بی رحم آفتاب ( هرچند کم و از پشت ابرهای سیاه بارانی) به دورن اتاق پاشید. 

  • سارا
  • يكشنبه ۱۰ فروردين ۹۹

Being Or Doing, This is the question

چندسال پیش یه کلیپ کوتاهی از چندتا خانم مسن پخش شد که به شدت دوستش داشتم.

یه جا میگفتن:

جوون های امروزی به جای "بودن"، همه اش مشغول "انجام دادن" هستن. درحالی که بودن (Being) خیلی مهمتر از (Doing) انجام دادن هستش. آدمای این روزا وقت "بودن" ندارن، چون سرشون با هزار تا کار ریز و درشتی که باید انجام بدن و ممکنه واقعا ارزشی هم نداشته باشه، گرمه...

"بودن" یادشون رفته و فقط "انجام دادن" براشون مونده...

 

راستش خیلی سعی کردم که بیشتر توی حالت "بودن" سر کنم تا " انجام دادن". ولی نمیشد. چون مدلی که زندگی قرن 21 میطلبید، بر مبنای Doing بنا شده بود و همه هم اون رو پذیرفته بودن و همونطوری کار میکردن.

هرکس برای به دست آوردن کمی پول که فقط نیاز روزانه اش رفع شه، باید کلی کار کنه و از خودش و وجودش مایه بذاره تا چندرغاز دستش رو بگیره.

توی این دورانی که شاید شروع یک عصر جدید باشه، اونهایی که میتونن و توان مالی اش رو دارن، سعی میکنن کمی بودن رو وارد جریان زندگیشون کنن.

اما اونایی که نمیتونن ...

نمیدونم اگر این وضعیت تا دوماه دیگه (یا بیشتر) طول بکشه، برای آدم های روزمزدی که غذای شبشون رو با کارکرد روزانه شون تامین میکردن چی پیش میاد. از دولت که بخاری بلند نمیشه. میترسم برای این تغییری که شاید تمام هستی نظام های کنونی رو دگرگون بکنه، بهای خیلی بیشتری نسبت به اون چیزی که فکر میکنیم بپردازیم...

  • سارا
  • جمعه ۸ فروردين ۹۹

زیبا نیست؟

دنیای عجیبی شده ...

روحانی گفته حداقل سه هفته به تقویم آموزشی دانشگاه ها باید اضافه بشه و اگر هم بعد از عید دانشگاه ها دیرتر باز شدن، به همون مقدار به اون سه هفته اضافه میشه.

که خود این جمله، آموزش مجازی که همه دانشگاه ها خودشون رو تیکه پاره کردن تا راه بندازن رو زیر سوال میبره که : خب اصلا واسه چی برگزارش کردیم؟؟

و قشنگی ماجرا اینجاست که روز بعدش، رئیس دانشگاهمون فورا اعلام کرد که تقویم آموزشی ما تغییر نخواهد کرد! 

زیبا نیست؟

 

+راستش حس میکنم تاحالا باید به این تناقضات زیبا عادت کرده باشیم. ولی برام عجیبه که اینطور نیست و هنوزم متعجبمون میکنن!

 

++شارژر لپتابم به فنا رفته. و من به تمام کارایی فکر میکنم که باید انجام بدم و نمیتونم. به کتابی که به استادم قولش رو دادم روش کار کنم، به تکالیف کلاس ها و مقاله هایی که باید بنویسم، به فیلم هایی که میخواستم توی قرنطینه ببینم...

و احتمالا کلاس های مجازی دانشگاه بعد از عید...

امروز رفتیم با بابا تهران رو گشتیم تا شاید یکی از معدود مغازه های باز تجهیزات کامپیوتر شارژر لنوو داشته باشه یا حداقل مال خودم رو تعمیر کنه. نبود که نبود. یعنی درسته که روز پنجم عیده و کرونا هم مزید بر علت، ولی خب به هرحال انسان به امید زنده است!

 توی دیجیکالا هم یه نمونه مشابه پیدا کردم. اما فعلا که هیچ سفارشی رو نمیشه توش ثبت کرد. پیغام میده به دلیل حجم بالای سفارشات، داریم تلاش میکنیم ظرفیتمون رو بالا ببریم و صبور باشین و از این حرفا.

ولی متاسفانه، اینا واسه استادی که هر دو روز یه بار پیام میده که به کجا رسیدی و تا کجا پیش رفتی، کتاب نمیشه!

  • سارا
  • سه شنبه ۵ فروردين ۹۹
برای تمام زن های دنیا در تمام اعصار مهم است...
by Hokusai
آرشیو مطالب