۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

Iced Tea

داشتم فیلم میدیدم که یهویی یه جایی از فیلم، یه گروه برای خودشون iced tea سفارش دادن. یه مایع خوشرنگ با قطعه های یکدست و هم اندازه مربعی شکل یخ که هی این طرف و اونطرف میرفتن و دولوپ دولوپ به دیواره لیوان میخوردن. قیافه اش اینقدر خنک و هوس انگیز بود که همونجا پاز زدم و گفتم برم ببینم طرز تهیه اش چطوریه که این دل لامصب، چشمش دنبال iced tea مردم نمونه.

یه سرچ زدم. دیدم نوشته بود چای کیسه ای رو بعد از درست شدنش، میذاری توی یخچال و بهش یخ هم اضافه میکنی. نهایتش هم اگر خواستی، با شکر یا سیروپ یا یه همچین چیزی شیرینش میکنی.

دیدم ای دل غافل! این iced tea که همون چایی شیرینِ یخ زده خودمونه. همونی که اگه زیادی جلوی کولر بمونه و یخ کنه، از دهن می افته :|

فقط بستگی داره چطوری و با چه فرهنگی بهش نگاه کنی. اگه مدل خارجکی باشه، یه پولی میدی برات درستش کنن، یه لیوان گنده رو که با یک برند معروف مزین شده و یک سرپوش و نی هم داره، دستت میگیری و هرچند وقت یه بار دو قلپ ازش میخوری و به به و چه چه راه میندازی. تازه کلاس هم داره.

اگه ایرانی نگاه کنی، میری چایی یخ کرده رو که از دهن افتاده توی سینک خالی میکنی و یه چایی تازه دم لب سوزِ لب دوز برای خودت می‌ریزی که حالت رو جا بیاره! 

نتیجه گیری:

پس چی شد؟ این قضیه کلا به دوتا چیز ربط داره:

الف.  میزان یخ بودن چایی ( سرد شده با کولر میره توی سینک، سرد شده با یخ و یخچال میره توی معده )

ب. طرز نگاه آدم ها و فرهنگشون

در نهایت، فرهنگ باعث میشه منی که کلا اهل چایی نیستم هم با فکر کردن به عبارت "چایی شیرین یخ زده"، به دلِ چشم چرونم (که چشمش همه اش دنبال خوراکی های ملت توی فیلم هاست، نهیب بزنم که عزیزم، درویش کن!

 

  • سارا
  • جمعه ۲۳ خرداد ۹۹

برای الی

دیکشنری آکسفورد fairy godmother رو اینطوری تعریف میکنه:

شخصیت مونثی که در داستان های شاه و پریان دارای قدرت جادویی ست و برای شخصت اصلی داستان، نیک بختی و خوش اقبالی ایجاد میکند

نمونه بارزی که همه میشناسنش، فرشته مهربون سیندرلاست. که یهویی ظاهر میشه و با تکون دادن دست و عصای جادویی اش، یک شانس دوباره به سیندرلا میده تا بتونه زندگی اش رو تغییر بده. 

دیکشنری میگه fairy godmother افسانه ایه. میگه فقط توی داستان های شاه و پریان میتونی دنبالش بگردی و پیداش کنی. اما خب، مگه دیکشنری چیزی به جز یه کتاب قطور و قدیمی و پوسیده است که فقط معنی کلماتی رو توضیح میده که پشتشون یه دنیا داستان و خاطره و فرهنگ خوابیده و عمرشون ممکنه خیلی بیشتر از این کتاب باشه؟ حالا گیرم که یه تیم نشسته و کتاب رو تبدیل به صفحات وب کرده باشه، بازم تغییری توی خشکی معانی اش ایجاد نمیکنه.

اینا رو گفتم که بگم fairy godmother افسانه نیست. به هرحال افسانه ها هم از دل واقعیت به وجود میان و رگه هایی از واقعیت رو در خودشون دارن. و هر شخصیتی توی داستان های قدیمی هزارتا پیچ میخوره و تغییر شکل میده تا بالاخره تبدیل به یه موجود افسانه ای میشه. 

شاید اگر شاخ و برگ های اضافی شخصیت فرشته مهربون رو بزنیم، ته ته اش یه دل مهربون نمایان بشه که تا میتونه به کسی که دوستش داره کمک میکنه و ناممکن رو براش ممکن میکنه. 

من هیچ وقت توی داستان های شاه پریون دنبال فرشته مهربون یا fairy God mother نگشتم، چون همیشه سه تاشون رو در کنار خودم داشتم و میدونستم هروقت هرچیزی بشه و هر اتفاقی بیفته، میتونم برم پیششون، سفره دلم رو براشون باز کنم و خیالم راحت باشه که همه چیز قراره خیلی زود درست بشه.

خیلی وقتا حتی نیازی نیست من چیزی به زبون بیارم، چون از توی چشمای من میخونن که این دل لامصب من آشوبه و با یه تلفن، یا اس ام اس یا یه گفت و گوی رودر رو همه چیز رو خیلی سریع حل و فصل میکنن. (بعله! به جای عصای جادویی، ابزارهای مدرن تر و مؤثرتری هم وجود داره!)

در این حد که حتی ناممکن رو فقط به خاطر تو ممکن میکنن. به خاطر عشق بی نهایتی که بهت دارن و به خاطر قلب مهربونشون که توی دنیا نظیر نداره.

من خیلی خوش شانسم که نه یکی، نه دوتا، بلکه سه تا پشتیبان قرص و محکم دارم که همیشه و همه جا هوامو دارن و حواسشون بهم هست. حتی اگه من اونقدر که باید نتونم محبتشون رو جبران کنم، حتی اگه نتونم درست و حسابی ازشون تشکر کنم،حتی اگر اشتباهی مرتکب بشم، بازم همیشه هستن و دوستم دارن. 

 

پریروز یکی از فرشته های مهربون من یه لطف خیلی خیلی بزرگ در حق من کرد. کاری کرد که حقاً و انصافاً فقط به یاری عصای جادویی ممکن بود، از این نظر که عملا امکان به تحقق پیوستنش وجود نداشت و هیچ کس حتی فکرش رو هم نمی‌کرد که چنین چیزی بتونه تحقق پیدا کنه. 

ولی اون یه تنه به مقر دشمن (دفتر واحدی) حمله کرد چیزی رو از دشمن (خود واحدی) به غنیمت گرفت و به من هدیه داد که میتونه زندگی آینده من رو از این رو به اون رو کنه.

الی جونم، من واقعا نمیدونم چطور میتونم ازت تشکر کنم یا چطور باید لطفت رو جبران کنم. میخواستم بهت زنگ بزنم. میخواستم با صدام بهت بگم که چه قدر دوستت دارم و تا ابد مدیونت میمونم. ولی حس میکردم که امواج و سیم های تلفن نمیتونن به خوبی و اون طور که باید، حس قدردانی من رو منتقل کنن. به خاطر همینم سعی کردم بنویسمش. که شاید کلمات نوشته شده بتونن حق مطلب رو ادا کنن. اما گاهی وقتا نمیشه احساس واقعی رو با کلمات منتقل کرد، چه با صدا، چه با نوشته.

این جور حس ها فقط تا ابد توی قلبت باقی میمونن و منتظر فرصت میشن تا بتونن به روزی جبران کنن.

به امید روزی که بتونم شاید حتی فقط یک قطره از لطف بیکرانت رو جبران کنم.

I'm in love with you :))     تا ابد، تا ته دنیا، حتی تا ته جهنم!

  • سارا
  • چهارشنبه ۱۴ خرداد ۹۹

اندر عجایب زبان فارسی

چرا دو عبارت کاملا متضادِ  «کلاه از سر کسی برداشتن» و «کلاه سر کسی گذاشتن»، معنی یکسانی دارن؟ واقعا چرا؟ :|

  • سارا
  • شنبه ۱۰ خرداد ۹۹

گریم ریپر: داستان یک پدر

توی فرهنگ غربی، موجودی وجود داره به اسم گریم ریپر. 

نماد مرگه. همیشه یک شنل مشکی میپوشه و صورتش هیچ وقت معلوم نیست. یه داس هم بزرگ دستش داره. میره سر وقت آدم هایی که موعد مرگشون رسیده و روح رو از بدن آدما جدا میکنه. با داسش. احتمالا داس رو میبره بالا و با یه حرکت، زندگی اونی که قرعه به اسمش افتاده رو میگیره. 

گفتم داس. چه قدر شبیه داستان پدر رومیناست، نه؟

این که یه نفر، یه شب، بی هوا بیاد بالای سرت و با یه داس، ارتباطت رو با زندگی قطع کنه. آخرشم یه مهر  «مشیت الهی» بزنه پای کارش و قیافه حق به جانب بگیره که بله! باید میمرد.

البته بعدش داستان گریم ریپر اینجا تموم میشه، چون میره شنل سیاهش رو با یک پیراهن و شلوار مشکی عوض میکنه و در جلد پدری اش فرو میره.

شاید چند قطره اشک برای عزت از دست رفته دخترکش بریزه و احتمالا بعدش بغضش رو با جمله  «مرگ حقه» فرو میده. با افتخار و سربلندی جلوی در می ایسته تا به افرادی که نه برای سر بریده دخترک، که برای حمایت از تعصب جاهلانه پدر سر میرسن و با عرض تسلیت، غیرت پدری و مردانگی اش رو تبریک میگن، خوشامد بگه. 

کاش یه نفر پیدا می‌شد که بهش بگه توی این چهارده سال کجا بودی؟ چرا توی این چهارده سال یادت رفته بود نقش پدر رو برای دخترک بازی کنی؟ 

این دنیاییه که ساختیم. دنیایی پر از خشونت و زشتی با گریم ریپر هایی که با لباس مبدل این ور و اون ور میرن و روی زمین خدا جولون میدن.

دوست داشتم بگم  «کاش دنیا، جای بهتری بود»، ولی این دنیاییه که ما خودمون ساختیم. جهنیمه که با دستای خودمون هیزمش رو جمع کردیم و آتیش زدیم. به خاطر همینم راه فراری ازش نیست... 

  • سارا
  • پنجشنبه ۸ خرداد ۹۹

بوی خوش کتاب

ته تغاری : میدونی چرا کتابای قدیمی بوی خوبی دارن؟ ‌‌‌( گوشی را در دستش جابه جا می‌کند و از روی صفحه نمایش، بلند می‌خواند) چون صدها ترکیب ارگانیک در صفحات کتاب وجود دارد که با گذشت زمان آزاد میشن و این بوی خوب رو ایجاد میکنن. 

من (با عصبانیت) : نخیرم! مال جادوی کلماته!!

ته تغاری (با حالت پوکر فیس چند ثانیه به صورتم زل می‌زند، و سپس درحالی که از اتاق بیرون می‌رود، زیر لب پچ پچ میکند) : این خزعبلات چیه این میبافه. از وقتی رفته انسانی میخونه اینجوری شده ها! 

برمی‌گردد، زیر چشمی، با شیطنت و لبخندی به زور جمع شده، نیم نگاهی به من می اندازد و با دیدن کتابی که به سویش در حال پرواز است، پا به فرار می‌گذارد. 

 

+ بده آدم به دنیا با دید شاعرانه و جادویی نگاه کنه؟

++ جدا چرا اینقدر در حق انسانی بد کردیم که اسمش با معادل دانش آموز خنگ یکی شده؟ به خدا که رشته های انسانی نیاز به یک فضای ذهنی باز دارن. الان مثلا نیچه و فروید و یانگ جز خنگ ها محسوب میشن؟ (خیلی زیرجلکی خودش را در رسته بزرگان قرار میدهد)

  • سارا
  • يكشنبه ۴ خرداد ۹۹
برای تمام زن های دنیا در تمام اعصار مهم است...
by Hokusai
آرشیو مطالب