در یک جلسه ای شرکت جسته بودیم که دو تا اورانگوتان شیک و پیک اومده بودن نشسته بودن اون طرف میز و داشتیم راجع به ابلهانه ترین موارد ممکن بحث میکردیم.

این کلمه " بحث " دقیقا شامل مواردی از جمله داد زدن و روی میز کوبیدن، صندلی رو با عصبانیت عقب دادن و فریاد زدن، تیکه انداختن و به زبون آوردن جملاتی طعنه دار در لفافه ی ادب بود. 

البته ما در "بحث" شرکت نمی جستیم، نگاه میکردیم و سعی در آروم کردن اوضاع داشتیم، اما اون ور میزی ها دست بردار نبودن که نبودن و از ساعت یک تا پنج و نیم بعد از ظهر که رفته بودیم توی اتاق جلسات و در رو به روی خودمون بسته بودیم که مثلا به یه نتیجه ای برسیم، با قدرت تمام روی میز میکوبیدن. 

خلاصه اوضاع طوری بود که به هیچ وجه نمیخواستی در اون زمان و مکان خاص، جای ما باشی ...

( بابا جلسه یه ساعت، دو ساعت، نه چهارساعت و نیم!! )

اینگونه بود که وقتی بالاخره در رو باز کردیم و مهمانان گرامی رو بدرقه نمودیم، مثل این بود که از غار اصحاب کهف دراومده باشیم. شوخی نمیکنم، به معنای واقعی کلمه از غار اومده بودیم بیرون!

یعنی وقتی در باز شد، یهویی دیدیم که کل شرکت رو بادکنک هایی در حال پرواز با سه رنگ اصلی سازمانی به تسخیر خودشون در آورده اند و یه کیک سوپر جاینت قرمز رنگ اون وسط گذاشته شده و همه درحال عکس و خندیدن و حرف زدن هستن. ما که هیچی، مهمانان گرام هم شکه شده بودن و می گفتن چی شده؟ نظام عوض شده؟؟ 

 

بچه ها گروه گروه نشسته بودن و حرف میزدن. اومدم نشستم پشت میزم که یهویی یه نفر یک بحث طولانی رو با یک جمله تموم کرد : اینجوری شد که قد ما کوتاه شد!!

- بله ؟؟؟

- بعلــه!! شما نبودی، داشتیم حرف میزدیم.

و ما حیران و سرگردان اینطوری بودیم که : دقیقا اینجا چه اتفاقی افتاده ؟؟؟

تهش فهمیدیم که بدون حضور ما جشن افتتاح یک دپارتمان جدید گرفتن و جشن اینقدر مهم بوده که بدون ما شروع کردن :|

یعنی اینقدر دوسمون دارن !!!