برای تولدم، یه عالمه عزم و اراده و لازانیا میخوام.

کاش پری مهربون میومد و عصاش رو تکون میداد و یه عالمه گَردِ عزم و اراده روی سرم میریخت و میگفت: فرزندم! این هدیه من به توست به مناسبت تولد بیست و هفت سالگی ات. ازش خوب استفاده کن!

منم میگفتم چشششششششششششم! روی این جفتِ تخمِ چشمام!

و دیگه از اون به بعد مینشستم و کارهایی رو که از خیلی وقت پیش برنامه دارم انجامشون بدم، عین قرقی انجام میدادم.

لازانیا هم میخوام. برای این یکی لازم نبود دست به دامن پری مهربون بشم. اما از اونجایی که هیچ کدوم از موادش رو نداریم و ملکه مادر هم اعلام فرمودن که حوصله اش رو ندارن، برای این یکی هم مجبوریم به دامن پری چنگ بندازیم و بگیم بی زحمت یه ظرف لازانیا هم بفرسته این پایین.

 

+ همیشه فکر میکردم 27 سالگی ام باید خیلی خفن باشه. کلی طبیعت گردی و کافه گردی و پیشرفت های شگرف در کار. تصور میکردم که تا اون موقع ماشین خودم رو گرفتم و یه شغل خوب با درآمد قابل قبول دارم. یعنی تونستم زیر پام رو محکم کنم. اما خب، متاسفانه کرونا (مغضوب علیه)، ترامپ (لعنت الله علیه) و سران کشور (...) دست به دست هم دادن تا آرزوهای ساده من و میلیونها نفر دیگه رو به گند بکشن. (عملا زیر خاک دفنشون کنن و بعد دست به کمر بایستن و قاه قاه بخندن) به خاطر همینم برای اینکه همه چیز رو دور بزنم و از اول شروع کنم، به کلی عزم و اراده نیاز دارم. به خاطر همینم از خداوند رحمان استدعا دارم که دست منو بگیره، هرگز رها نکنه و کمکم کنه بتونم کارهایی رو که باید انجام بدم، شروع کنم و به سرانجام برسونم ...

 

++ دلم برای دلی و صدف، دو یار غارم، شده اندازه منفذ یه سلول برای عبور مواد غذایی! هرسال برنامه میریختن که منو برای تولدم غافل گیر کنن (و این کار، با در نظر گرفتن اینکه سال قبلش هم منو غافلگیر کرده بودن، نیاز به کلی خلاقیت داشت که کاملا از پسش بر میومدن و هربار منو شوکه میکردن!) ولی امسال تاکید کردم که به خاطر کرونا دست به هیچ کار غافلگیرانه ای نزنین. 

میدونم که هردوشون الان به شدت درگیر پایان نامه شون هستن و نهایتا تا آخر پاییز باید دفاع کنن و سرشون خیلی شلوغه. ولی دلم به شدت خندیدن باهاشون رو میخواد. دلم کیک خوردن توی پارک با چایی داغ و بغل کردنای سه نفره مون رو میخواد که یه مثلث تشکیل میدادیم و با هم اشک میریختیم و میخندیدیم.

دلم براتون تنگ شده لعنتیا...