+وقتی مرغ آمین رد میشد، من درخواست نودل کردم!

و وقتی 5 دقیقه بعد مشغول هورت کشیدن رشته های کرم رنگش بودم، به این فکر میکردم که چرا اون لحظه درخواست موهای پرپشت نکردم!

 

++ گوشواره‌های در-قابلمه‌ای بزرگِ توی گوشم رو خودم با کنف درست کرده بودم و فقط و فقط برای این انداخته بودمشون که ابعاد بزرگش، حال شیدا و پریشان موهای کوتاه پشت سرم رو که به جلو خزیده بودن و ظاهر زشتی پیدا کرده بودن، پنهان کنه.

داشتم برای مژده از دلیل اصلی انداختن گوشواره‌ها تعریف میکردم و میگفتم که فعلا نمیتونم موهام رو کوتاه و مرتب کنم. چون میخوام برم پیش دکتر و بهش نشون بدم که دوباره موهام شروع به ریزش کرده و حجمشون از اون 60 درصد باقی مانده‌ای که گفته بود، کمتر شده. (اگه کوتاهشون کنم، به نظر پرپشت تر از حالت واقعی میرسن و میخوام که دکتر عمق فاجعه رو ببینه)

مژده که اینو شنید، الی، دخترخاله بزرگه رو صدا زد تا موهای پشتم رو مرتب کنه. گفت الی دستش خوبه.

الی هم در جواب با مهربونی گفت: آره من دستم خوبه. به امید ماشین دار شدنت.

گفتم نه بابا! ماشین خیلی دوره. به امید پرپشت شدم موهام!

به امید پرپشت شدن (و مرتب شدنشون) موهام، خودمو سپردم دست الی ...

 

+++ روی یه چارپایه توی دستشویی نشسته بودم و الی داشت با اتوی مو، پشت موهام رو صاف میکرد. گفت اول باید صافشون کنم، چون موهات موجداره. بعدش با موزر برات میزنم. تا جایی که میتونستم بی‌حرکت نشستم تا کارش تموم شد. بلند که شدم و موهای روی زمین رو دیدم، دلم برای خودم سوخت. کف دستشویی پر شده بود از خرده موهای خیلی ریز که با موزر زده شده بود و یه عالمه موهایی که با شونه و اتوی مو، از ریشه دراومده بودن و کنار اون کوتاه‌ها، کاملا به چشم می‌اومدن.

الی طفلک چیزی بهم نگفت. فقط دم رفتن، یه شربت فروگلوبین گذاشت توی ساکم و توصیه کرد که برای موهام خوبه.

 

++++هر روز زینک و قرص مولتی ویتامین میخورم و سعی میکنم فاصله بین حموم رفتن‌هام رو بیشتر کنم! حموم رفتن شده مایه عذابم. من که یه زمانی مثل مرغابی، یه آب‌دوست تمام‌عیار بودم، الان مثل گربه از آب متنفرم. بس که موقع شامپو زدن، آب کشیدن و خشک کردن با حوله، شاهد دسته دسته ریختن موهای نازنینم هستم ...

به مامان میگم یه سر باید برم پیش این دکتر طب سنتی که زهرا معرفی کرده، شاید یه فرجی شد. تا الان چهارتا دکتر عوض کردم، ولی از هیچ کدوم بخاری بلند نشده. اما شاید این یکی جواب بده. (و بعد، تار مویی رو که در همین چندثانیه، از روی سرم جدا شده و توی بشقاب غذام افتاده، با حرص کنار میذارم.)

مامان که کلا اعتقادی به طب سنتی نداره، من و حرفم رو کاملا نادیده میگیره.

اینجور وقتاست که خودمو بابت گواهینامه نداشتم سرزنش میکنم. چون در این شرایط کرونایی که باید برای ویزیت تا کرج برم و اسنپ و آژانس گرفتن جز ممنوعیات محسوب میشه، فقط مامان، در صورتی که خودش هم دسترسی به ماشین داشته باشه، میتونه منو برسونه که متاسفانه بزرگوار مخالفت خودش رو اعلام کرده.

وابسته بودن اصلا چیز خوبی نیست...

 

+++++ ما توی خانواده پدری یه افسانه‌ راجع به عمه بابام،شمائیل، داریم که خیلی عجیب و غریبه. اینطوری شروع میشه که خیلی سال پیش، حتی قبل از به دنیا اومدن بابا، دخترش یه مریضی سختی میگیره و بعدش تمام موهاش میریزه و دیگه درنمیاد. بهش میگن اگه میخوای دخترت تا آخر عمرش کچل نباشه، باید بری یه گربه رو بکشی، پوستش رو بکنی و تا وقتی هنوز گرمه، پوست رو مثل کلاه بکشی روی سر دخترت تا کچلی‌اش درمان بشه.

شمائیل هم این کار رو به خاطر دخترش انجام میده که آینده دخترش خراب نشه و بتونه ازدواج کنه. و بعدش اوووووف! موهای دخترش شروع میکنه به دراومدن و اونم چه دراومدنی! راپانزلی میشه واسه خودش.

جدا از وحشتناک بودن داستان و وجود شبهات فراوان در این افسانه خانوادگی، به این فکر میکنم که اگر مثلا تنها راه حل موجود برای برگشتن موهام به حالت عادی، کشتن یه گربه و کندن پوستش باشه، واقعا میتونم همچین کاری انجام بدم؟ دلش رو دارم؟