این روزا هی همه میگن :

  • خدا کنه رفتنی خونه بارون بند بیاد.
  • این چه وقت باون اومدن بود.
  • خیس میشیم خونه رفتنی ... ای بابا!
  • کی میشه بند بیاد ... !
  • اَه!! کی بند میاد!!

یعنی زبونمون نمی چرخه به خاطر این نعمت خدا رو شکر کنیم. فقط همون لحظه مون رو میبینیم که خیس نشیم.

نمی دونم ... شاید اینقدر دعا کردیم که بارون نیاد، خدا هم دیگه برامون بارون نمی فرسته ...

اونقدری بی آب شدیم که احتمالا تا 20 سال دیگه هیچ بنی بشری و هیچ جنبنده ای توی این سرزمین بزرگ و پهناور نمی تونه زندگی کنه.

همه اش میشه بیابون ...

خشک و گرم و بی آب علف ...

دیگه هیچ وقت هیچ بارونی نمیاد ...

دیگه هیچ وقت خیس نمیشیم ...

کاش حداقل وقتی صدای چک چک روحنوازش رو میشنویم، بگیم خدایا شکرت. دستت درست! بازم بفرست. هر چه قدر میتونی برامون بفرست.

 

پ.ن 1: موجوداتی دیده شده اند که با شنیدن صدای بارون، سیگارهاشون رو میگیرن دستشون و میدوند به سمت فضای باز ( که از قضا یه بالکن فسقلیه ) تا هم از بارش بارون لذت کافی ببرن، هم از دود سیگارشون. به این موجودات بگین که ای دوستان، بوی سیگارتون تا مدت ها بعد هم میمونه، یه خرده رعایت کنین و به جای هر نیم ساعت یه بار، یک ساعت یه بار برین که بقیه غیر سیگاری ها هم آدمن.

 

پ.ن2 : بارون نعمته و از ته دل آرزو میکنم که بر فرق سرمون بباره. اما حکمت این سرما رو توی آخر فروردین درک نمیکنم واقعا!