یه جایی آخرای فیلم cloud atlas، موقعی که رابرت فرابیشر، آهنگساز گمنامی که اولین و آخرین قطعه مسحورکننده اش رو به پایان میرسونه، آخرین سیگارش رو میکشه و میره تا به زندگی اش پایان بده، میگه خودکشی جسارت زیادی رو میطلبه و شجاعت زیادی میخواد ...

این جمله اش بارها و بارها توی ذهنم تکرار میشه، به دیواره ی مرزهای افکارم برخورد میکنه و بعد دوباره تکرار میشه ... و پشت اون، صدای برخورد تفنگ با دندان هایش توی سرم میپیچه ... اسلحه ای که با ترس و درد میذاره توی دهنش تا کار رو تموم کنه ...

اینجور وقتا با خودم میگم واقعا همینطوریه؟ خودکشی شجاعت زیادی لازم داره؟

 

چندوقت پیش که بازی نهنگ آبی بین بچه ها رایج شده بود و تعداد زیادی از بچه های بی کله، احمق و ساده به خاطر تفکرات یک روسی با افکار حال به هم زن چارپایه زیر پاشون رو می کشیدن و کار رو تموم کردن چطور؟ این بچه ها هم شجاعت زیادی به خرج دادن برای اینکه کار رو تموم کنن؟

 

آخرای کارِ نهنگ آبی و تیترهای جنجالی از قربانیانش، دوتا دختر دبیرستانی توی اصفهان هم از یک پل پریدن پایین و دست به خودکشی زدن. اولاش میگفتن این دوتا هم قربانی های نهنگ آبی بودن. اما بعد یک ویدئو ضبط شده ازشون پیدا کردن. توی راه رسیدن به پل، از خودشون فیلم گرفته بودن. با دوست پسراشون حرف میزدن. خیلی شاد و سرخوش بودن و سر اینکه دوست پسراشون حاضر نبودن باهاشون ازدواج کنن و سر یک کل کل ساده میرفتن که خودشون رو پرت کنن پایین تا به اونها نشون بدن که چه قدر کله خرن و پای این حرفشون که "اگر نیایین ما رو بگیرین، خودمون رو میکشیم " ایستادن.

مادر یکی از بچه ها باردار بود. یعنی خودش اینطور توی ویدئو گفت و مراقبت از مادرش رو به دوست پسرش سپرد.

همه اش به این فکر میکنم که آیا بعد از اون ماجرا، اون بچه سالم دنیا اومد؟ مادرش در چه وضعیه؟

 

امروز داشتم رادیو دال گوش میکردم. مصاحبه ای بود با یه بابایی که 12 ساله توی توکیو زندگی میکنه. داشت تعریف میکرد که زندان های ژاپن وحشتناکند. میگفت زندانی های ژاپن از جامعه طرد میشن و حتی نمی تونن از خودشون خونه ای داشته باشن و دولت برای کمک بهشون، یه سری خونه های خاصی رو در نظر میگیره. مجری رادیو دال هم گفت : پس با این تفاسیر بهتره برن توی جنگل خودکشی کنن!! آیا واقعا این جواب مناسبی از سمت کسیه که داره تلاش میکنه محتوای مناسب برای جامعه تولید کنه؟ شوخی و خوش سر و زبونی تا وقتی از بعضی از مرزها عبور نکنیم جذاب هستند. آیا واقعا خودکشی مساله ایه که بشه باهاش شوخی کرد؟ یعنی اینقدر همه چیز ساده است ...؟

 

درسته که ژاپنی ها یه جنگل دارن که معروف شده به اینکه آدم ها میرن و اونجا به زندگی شون پایان میدن.

و باز هم درسته که ژاپنی ها مراسم هایی مثل هاراگیری و سپوکی از دوران سامورایی ها براشون به یادگار مونده و اینکه اگر توی زندگی ناموفق باشن، آبرو و حیثتشون رفته باشه و ورشکست شده باشن، تصمیم میگرن که کار رو یکسره کنن ... ولی این یه جورایی جزء فرهنگشونه، اینکه میخوان سربلند باشن و اگر زندگی اون طوری که برنامه ریزی کرده بودن پیش نرفت، پس ارزش ادامه دادن نداره و تصمیم میگیرن همه چیز رو تموم کنن ...

یه بنده خدایی هم میگفت این مساله میتونه به خاطر اعتقادات دینی شون هم باشه. از اونجایی که به تناسخ اعتقاد دارن، تصورشون بر اینه که خودشون رو می کشن تا زندگی بعدی شون شروع بشه. درست مثل یک بازی که دست به عملیات انتحاری میزنی تا دوباره از نو شروع کنی ...

 

وقتی که درگیر تمام کردن جنگل نروژیِ هاروکی موراکامی بودم، همه اینها ذهنم رو مشغول کرده بود. 

و بیشتر به این فکر میکردم که خب باشه! خودکشی شجاعت زیادی رو می طلبه.

اما یه نکته ای این وسط هست. کسی که میخواد به زندگی خودش پایان بده، به فکر بقیه هم هست؟

ما آدم ها توی یک دنیای اجتماعی زندگی میکنیم و چه بخواهیم و چه نخواهیم، مرزهای زندگی مون مشخص نیستند و با مرزهای زندگی دیگران آمیخته شده اند. پدر، مادر، خواهر و برادر ... دوستانمان ... اگر کسی تصمیم گرفت کار رو یک سره کنه، آیا به این هم فکر میکنه که بعد از اون چه بلایی سر بقیه میآد؟ چه ظلمی در حق اونا میکنه؟

در حق کسانی که توی این دنیا میمونن و مجبورن تحمل کنن و دم نزنن و گاهی این دم نزدن و تلنبار کردن در سرداب افکار نهانی باعث میشه که همه چی بهم بریزه؟

جنگل نروژی راجع به بازمانده ها حرف میزنه. راجع به دختر و پسری حرف میزنه که دوست مشترکشون توی 17 سالگی تصمیم میگیره کار رو تموم کنه و این درحالیه که خواهر دخترک هم قبلا دست به خودکشی زده. اینکه دونفر از عزیزان دخترک تصمیم گرفتن خودکشی کنن، روان دخترک رو به هم میریزه. طوریکه دخترک هم در آخر تصمیم میگیره کار رو تموم کنه. 

اگر بر فرض مثال، دخترک هر دو آدم های عزیز زندگی اش را در کنارش داشت، بازهم دست به خودکشی میزد؟ بازهم اینطور روانش آسیب میدید و در بیمارستان بستری میشد و یک شب طبق نقشه ای که از قبل کشیده، میرفت تا کار رو تموم کنه؟

جنگل نروژی خیلی حرف ها برای زدن داشت. اما به طور عجیبی این قسمتش برام پر رنگ شده.

و این روزها، وقتی که میخونم یا میشنوم که به خاطر مشکلات جامعه مون و کمرنگ شدن هدف ها، از بین رفتن امید ها و مرگ رویاها آمار خودکشی روز به روز داره بالاتر و بالاتر میره، فقط از ته قلبم دعا میکنم که خدا به خانواده هاشون صبر بده تا بتونن تحمل کنن و رفتار "شجاعانه " یا " سبکسرانه " عزیزانشون رو تاب بیارن ...

کسی که خودکشی میکنه، فقط به زندگی خودش پایان نمیده ... خیلی های دیگه رو هم با خودش پایین میکشه ...