مامان بزرگ من ( که همگی متفق القول، مامان جون صداش میزنیم ) خیلی آدم خیّر و فعّالیه. یعنی روزی نیست که باعث و بانی خیر نباشه. ماشالله برای خودش همه جا  میره و همه رو میبینه و حواسش به عالم و آدم هست. 

شما یه خانم هفتاد و خورده ای ساله ی یه ریزه تپل مپل و تر گل ورگلِ با پرستیژ رو در نظر بگیر که نسبت به زمان خودش خیلی های-کلاس رفتار میکرده و صلابت عجیبی داشته و ما الآن اش هم خیلی وقتا طبق آموزه های ایشون رفتار میکنیم. 

یعنی باید رفتار کنیم، وگرنه از هزار طرف چشم غره های غلیظ نصیبمون میشه و سرهایی که به علامت عدم تصدیق رفتار، به چپ و راست تکون داده میشن و ابروهایی که به صورت تهدید آمیز بالا میرن، آسایش خاطر رو ازمون سلب می کنن و مانع پایین رفتن آب خوش از گلو میشن.

مثلا یه مورد خیلی تیپیکال که شاید بارها و بارها به ما، نوه ها، تذکر داده شده، فرق بین کلفت و ضخیم هستش. اگر شما به یه تیکه نون بگی " کلفت "، هزارتا سر به سمتت برمیگرده که : " ضخیم! بگو ضخیم! مامان جون همیشه روی این قضیه تاکید داشت که کلمات درست ادا بشن و کلفت به جای ضخیم به کار برده نشه. "

مامان جون من 9 ساله که از بین ما رفتن. درست توی قبر مادرش دفن شده و روی سنگ قبرش نوشته شده که در بغل مادرش، بیگم، به آرامش رسیده.

اینو میخوام بگم که مامان جونم فعالیت های پس از مرگ بسیاری داره!!!

یعنی شبی نیست که به خواب خاله ام، دخترخاله هام یا افراد دور و نزدیک فامیل نره و باعث و بانی خیر نباشه.

چند شب پیشا، رفته بوده به خواب نوه ی خواهرش که دختر کم سن و سالیه و کلا هیچ وقت مامانجون ما رو ندیده. چون که مامانش ( که میشه دخترخاله مامانم ) کلا با ما از زمان ازل تا کنون قهر بوده گویا. ( به خدا اگه دلیلش رو بدونم! )

رفته به خواب این بچه و گفته میدونی من کی هستم؟ من خاله بزرگ ات هستم. میدونی کجا دفن شده ام؟ بهشت زهرا، فلان قطعه، فلان ردیف. بیا بهم سر بزنن.

بچه هم پا شده و برای مامانش تعریف کرده. دخترخاله مامانم هم ( که در زمان تشییع جنازه کلا نیومده بود سر خاک و توی هیچ یک از مراسم ها هم شرکت نجسته بود و نمی دونست خاله اش کجا دفن شده ) اتلاف وقت رو جایز ندونسته و دست بچه رو گرفته و رفتن بهشت زهرا. 

رفتن همون ردیف و قطعه ای که مامانجون توی خواب به بچه گفته و دیدن که بعله! قبر مامان جونم درست همونجاست.

خلاصه نادم و پشیمان، بعدش اومدن خونه خاله ی بنده و مراسم آشتی کنون راه انداختن.

خاله ی بزرگ بنده که دختر ارشد و مورد علاقه مامانجونم بوده، میره از مراجع این قضیه رو جویا میشه که آقا، این مامان ما، پس از مرگ، فعالیت زیادی داره و اگر مثلا من یه پولی رو بدم دست یه بنده خدا که باید به یکی برسونتش و طرف کوتاهی کنه، میاد به خوابم و میگه که فلانی پول رو نرفته بده! و منم فرداش میرم پیگیری میکنم و پول رو به دست صاحبش میرسونم. حالا اخیرا هم چنین اتفاقی افتاده که رفته به خواب نوه خواهرش و ... .

در جواب به خاله جان گفتن که مادر شما روح آزادی داره که همه جا میره و بانی خیر هستش. دخترخاله تون هم احتمالا کارش جایی گیر بوده و به مشکل خورده و مادرتون خواسته با این کار، مشکل از کارش باز بشه و ثوابی نصیبش بشه.

 

اینکه مامانجون ما پس از مرگ، فعالیت های دنیوی بسیار بیشتری نسبت به اواخر عمرش داره شکی توش نیست( بنده خدا آلزایمر گرفته بود و خودش رو هم یادش نیومد )، اما اینکه کلا مامان و من و ته تغاری رو ایگنور میکنه رو توش موندم! حتی یه بار هم توی این 9 سال به خواب ما نیومده ...

درسته که من نوه محبوبش نبودم و مامان هم فقط عنوان " دختر عاقل" اش رو داشت، ولی خب از نوه خواهرش که بهش نزدیک تریم!!