دیروز پیام اومد که بعد دوسال بیاین کارت ملی‌هاتون رو تحویل بگیرین. البته دقیقا از جمله «لطفا بعد از دوسال بیایین تحویل بگیرین» در متن پیام استفاده نشده بود. 

این مامان بود که متن پیام رو اینطوری برامون خوند و بعدش هم شروع کرد به بشکن زدن و هورا کشیدن. توی این دوسال اینقدر غصه کارت ملیِ نداشته‌‌ی خودم و خودش رو خورده بود که حد نداشت. به من سپرد :

شب زود بخوابیا!فردا صبح زود باید بلند شی که بتونیم بریم کارتمون رو تحویل بگیریم.

باشه ای گفتم و تا ساعت 4 صبح بیدار موندم.

وقتی صبح ساعت ده از خواب بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم، دیدم که شلوار بیرون پوشیده و درحال حاضر شدنه. فکر می‌کرد من بیدار نمیشم و تنهایی میخواست بره کارت عزیزش رو بگیره. میخواست منو جا بذاره. منم سریع حاضر شدم تا باهاش برم. 

وقتی رسیدیم، اول من کارتمو تحویل گرفتم. اما وقتی مامان انگشتش رو گذاشت روی دستگاه که کارت رو تحویلش بدن، خانم متصدی باجه گفت اثر انگششتون صفره. خوانا نیست.

مامان با تعجب گغت: یعنی چی؟

خانمه گفت: یعنی اثر انگششتون از بین رفته. 

مامان شکه شده بود. این از اثرات کار نکردن با دستکش و استفاده از شوینده های مختلف بود. مامان تا وقتی که ظرفها رو با پوست دستش نشوره، راضی نمیشه که ظرفها تمیزن و تا وقتی یه جایی رو با پوست دستش نسابه، حاضر نیست قبول کنه که اونجا تمیز شده. دستاش زبر زبر شده و هرچی کرم میزنه هم فایده ای نداره، اما همچنان در مقابل پوشیدن دستکش مقاومت میکنه. میگه پلاستیک دستکش اذیتم میکنه و یه جوری میشم وقتی میپوشمشون. 

خانم متصدی باجه بهش گفت انگشتات رو بمال به پیشونیت که چربی پیشونی رو بگیره. بعد که جواب نداد، گفت ماسکت رو بیار پایین و انگشتت رو ها کن تا گرم و مرطوب بشه شاید جواب بده. کلی امتحان کردن، ولی نتیجه‌ای نداشت. گفت برو بشین روی صندلی، 5 دقیقه دیگه بیا و تا اون موقع، انگشتت رو بمال به پیشونی تا خوب چرب بشه.

مامان زیر لب غرغر می‌کرد که پیشونی من هیچ وقت چربی نداشته و نداره. و من داشتم فکر میکردم که اون اطراف چی هست که برم بگیرم تا مامان دستش رو چرب کنه. فقط یه مغازه کوچیک بود که نون فانتزی و انواع شیرینی های خشک میفروخت. رفتم دو سه تا دونه کیک یزدی گرفتم، چون معمولا چربن و مامان میتونست به جای پیشونیش که هیچی چربی نداشت، دستشون رو به روغن کیک بماله. 

وقتی کیک رو بهش دادم، گفت این چیه دیگه. این که چربی نداره.

میگم: چرا نداره؟ تو انگشتت رو قشنگ و خوب روش بکش، چربی‌ش در میاد به دستت. 

انگشتش رو بفهمی نفهمی زد به کیک و بعد گفت دیدی نتیجه نداد و با صدای خانم متصدی، کیک رو چپوند توی دستم و گفت قایمش کنم که آبرومون نره و بعد دوباره رفت دم باجه. 

بازم فایده نداشت. خلاصه اونقدر امتحان کردن که کارت ملی مامان بهمون پیغام داد و تهدیدمون کرد اگه یه دوبار دیگه این کار رو انجام بدیم، خودش رو میسوزونه. 

از ترس اینکه کارت نسوزه و دوباره مجبور نشیم دوسال دیگه براش صبر کنیم، خانمه پیشنهاد داد که مامان بره خونه و تا شنبه یکشنبه، دستش رو با روغن زیتون چرب کنه و دستکش بپوشه و بعد برای بار آخر بیاد امتحان کنه.

توی راه خونه بهش میگم دیدی؟ این همه لجبازی میکنی و دستکش دستت نمیکنی، آخرش چی شد؟ دیگه بعد از این دستکش دستت کن. باشه؟ 

مامان جواب داد: نمیتونم این کار رو بکنم. اگه خیلی ناراحت منی، تمام ظرفا تا یکشنبه با تو! بشورشون که من دست به چیزی نزنم.

گفتم: باشه. تمام ظرفا با من. ولی بعدش دستکش دستت کن. باشه؟

مثل یه بچه تخس جواب داد: قول نمیدم!

 

آخرای روز، بعد از اینکه من همه ظرفا رو شستم، مامان تصمیم گرفت روی کابینت‌ها رو تمیز کنه و یه سری ظرفهایی که نمیدونم از کجا برای خودش جور کرده بود رو بشوره.

اما دیدیم که بالاخره تهدید به خودسوزی کارت ملی‌ش، کار خودش کرده و مامان دستکش دستش کرده. من و ته‌تغاری اونقدر براش دست زدیم و هورا کشیدیم تا شاید توی رودربایستی بمونه و دفعه بعد هم دستکش‌ها رو دستش کنه.