۸ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

وقتی حرف های همدیگر را نمیفهمیم

بعضی وقتا مامان رو اصلا درک نمیکنم. میدونم که اونم اینجور وقتا منو درک نمیکنه، ولی اینکه چیز به این سادگی رو نمیبینه، اعصابم رو به هم میریزه. مثلا، امشب بابا با اعصاب داغون و بعد از یک دعوای مفصل رسیده بود خونه، و سر غذا، اونقدر فکرش مشغول بود که برنج رو بدون جویدن، قاشق قاشق میذاشت دهنش و قورت میداد. دقیقا حس یک بیل مکانیکی رو بهم میداد که داره خاک رو از نقطه a برمیداره و میریزه به نقطه b. و کسی که معده سالمی نداره و نصف روزهای عادی، از ترش کردن و رفلاکس و درد معده شکایت میکنه، وقتی اینطور عصبی غذا میخوره، تمام اون برنج های نجویده شب اذیتش میکنن و نمی‌ذارن بخوابه. در نتیجه نه فقط تمام شب رو عذاب میکشه، بلکه فردا هم با حال بد، روحیه خراب و داغون و به شدت خسته برمیگرده پیش همون آدمایی که روز قبل ذله اش کرده بودن. 

پس اینجا، یه تذکر کوچیک که «بابا، آرومتر بخور، ببین، ما هنوز شروع نکردیم و تو نصف غذات رو خوردی» میتونه خیلی بهش کمک کنه. 

اما وقتی اینو گفتم، ابروهای مامان به شدت بالا پرید و بد نگاهم کرد و این پیام رو مخابره کرد که:  «دختر مگه ندیدی حالش خوب نیست؟ اد امشب باید گیر بدی؟ ساکت باش دیگه! موقعیت رو بفهم! بدون کی باید دهنت رو باز کنی!»

اینجور وقتا دلم میخواد از دستش سر بذارم به بیابون... توضیحم بدیم بازم فرقی نمیکنه. چون فکر میکنه باید اینجور وقتا جو خونه رو آروم نگه داشت تا بابا آرامشش رو دوباره به دست بیاره. و تذکر آروم خوردن فقط بابا رو عصبی تر میکنه...

درسته که اینا دوتا دیدگاه متفاوتن، ولی به نظرم کار مامان فقط آرامش سطحی رو حفظ میکنه و راه حل درستی نیست.

اینجور وقتا نمیدونم باید چی کار کنم... 

  • سارا
  • دوشنبه ۳۱ خرداد ۰۰

انگشت پتروس

اونقدر که صدا و سیما از اهمیت نقش انگشت من در سرنوشت یک ملت حرف زده، حس پتروس فداکار بهم دست داده!

(فقط فکر کنم پتروس بعد از اون شب انگشتش رو از دست داد...) 

  • سارا
  • پنجشنبه ۲۷ خرداد ۰۰

من نمیدونم میخوام چی کاره بشم: دیروز، امروز، فردا

ته تغاری در دبستان و راهنمایی: من میخوام وقتی بزرگ شدم، معلم ابتدایی بشم و به بچه های کوچولو درس بدم. (با یه لبخند رویایی از تصور آینده شیرین)

همان ته تغاری، 10 سال بعد: من اصلا حوصله بچه مچه ندارم. صداشون میره رو اعصابم! (با اخم، درحال تصور بچه مچه در دور و اطرافش)

ته تغاری، موقع انتخاب رشته کارشناسی: من نمیخوام چیزی بخونم که هیچ ربطی به رشته تو داشته باشه. از برق متنفرم! 

ته تغاری، ترم 7 مهندسی پزشکی: هووووف! مثلا یه چیزی میخواستم بخونم که به برق ربطی نداشته باشه. بیا توی این مساله های مدار1 به من کمک کن! 

ته تغاری، موقع دیدن سارا در وضعیت  «درحال پایان نامه» : من هیچ وقت ارشد نمیخونم! اصلا! 

ته تغاری در آینده احتمالی: سارا برای رفرنس دادن به پایان نامه ارشد کدوم نرم افزار بهتره؟ 

 

سارا در دبستان: نمیدونم بزرگ شدم میخوام چیکاره بشم! 

سارا در راهنمایی: من میخوام دکتر بشم، یا نویسنده کتاب کودک. 

سارا در دبیرستان و پیش دانشگاهی: من نمیدونم باید چه شغلی رو انتخاب کنم! من نمیدونم باید چه غلطیییییی بکنمممم! 

سارا در دانشگاه: بعله، من یک مهندس برقم(سرش را با رضایت تکان می‌دهد) 

سارا بعد از دانشگاه: من آچار فرانسه شده ام! مدیر پروژه، معلم، مترجم، نویسنده مقالاتی که هیچکس نمیخونه، و درست کننده فایل های گرافیکی. ای... اوضاع بدک نیست... 

سارا موقع ارشد: بالاخره فهمیدم میخوام چی کار کنم. میخوام کارای مدیریتی انجام بدم. شاید برم مدیریت منابع انسانی برای دکترا بخونم.

سارا  «درحال پایان نامه» : من دکترا نمیخوونمممممم! فقط این پایان نامه تموم شه. عین بچه آدم میشینم سر کار فریلنسم. 

سارا، بعد از دفاع ارشد، در آینده ای که هم اکنون دور از تصور به نظر می‌رسد (چون در وضعیت «درحال پایان نامه» گیر کرده) : من نمیدونم میخوام چه کاره بشم!

سارا بالاخره بعد از گذشتن مدت زمان زیادی از روی ارشد: باید به آرزو هام فکر کنم و عملیشون کنم. دیگه وقتشه! 

اسپویلر الرت:(در آینده ای خیلی خیلی دورتر، وی به جای رسیدن به آرزوهایش، دکتری می‌خواند) 

  • سارا
  • يكشنبه ۲۳ خرداد ۰۰

تجدیدنظر در مورد استقامت

امروز فیلم Apocalyptio رو دیدم. و باید بگم در عین اینکه عالی بود، نظرم رو کاملا در مورد استقامت سخت تغییر داد و باعث شد از خجالت دیدن استقامت واقعی قهرمان داستان و مصائبش، سر در گریبان فرو ببرم!

 

  • سارا
  • جمعه ۲۱ خرداد ۰۰

استقامت

بعضی روزا خیلی به خودم افتخار میکنم.

مثل زمانی که میرم کوه، و درحالی که ریه هام کم آوردن و پاهام دیگه نا ندارن، خودم رو تا مقصد تعیین شده میرسونم.

یا مثل اون روزی که قرار بود بریم مسافرت و من صبحش حالت تحوع داشتم، اما از ترس اینکه خوشحالی بقیه رو خراب نکنم، دم نزدم و فقط تحمل کردم و با نیروی اراده محض، همه چیز رو تا مقصد توی معده ام نگه داشتم.

یا مثل امروز، که با وجود دل درد شدید و حال خرابم، تعهدم به کار رو از یاد نبردم و تا ساعت یک شب بیدار موندم تا خروجی رو به کارفرما تحویل بدم. 

این روزایی که استقامت عجیبی نشون میدم، سخت به خودم افتخار میکنم. 

  • سارا
  • جمعه ۲۱ خرداد ۰۰

اینا همه اش تمرین هایی برای بالا بردن صبر منه، میدونم!

وقتی که برنامه تولد سورپرایزی میچینین، کادوها رو هماهنگ میکنین، روی کیک همفکری میکنین و دو روز تمام از صبح تا شب وقت میذارین تا تمام اطلاع رسانی ها و هماهنگی ها انجام بشه، بعد که خانم متولد درست روز قبلش کنسل میکنه، خیلی سوز داره!!

بعد اصرار میکنه شما برین بهتون خوش بگذره! چرا نمیاد؟ دلیل اصلیش (در کنار دلایل فرعی بسیار) اینه که امروز بیرون بوده و برای فردا خسته است! اون لحظه واقعا دلم میخواست خفه اش کنم!

 

  • سارا
  • چهارشنبه ۱۲ خرداد ۰۰

ما تمیز هستیم!

تنها جایی که دیدم کانادا و خاورمیانه در یک رتبه و درست در کنار هم قرار گرفتن، در مورد مساله رعایت بهداشت فردیه :| هردو در جایگاه چهارم جهان قرار دارند. 

(لینکش، که اگه خواستین مطممئن بشین)

البته که راستش من اصلا مطمئن نیستم راست باشه! چون این مطالعه (در سال 2011)، هند رو در جایگاه هشتم و چین رو در جایگاه نهم قرار داده. اینکه هند در جایگاه هشتم باشه، در مغز نمیگنجه. میگنجه؟

یه خاطره هم دارم از وضعیت بهداشت چین. البته یه خاطره دست اول نیست و از کسی شنیدم که خودش دیده بود و توی چین زندگی میکرد. فکر کنم سال 2009 بود. میگفت چینی ها هروقت که بچه هاشون دستشویی شون بگیره، سرپا نگه شون میدارن وسط کوچه تا کارشون رو انجام بدن، طوری که تمام خشتک بچه ها یه سوراخ به منظور انجام همین امر داره :))) نمیدونم کدوم شهر رفته بود، ولی از اون موقع تا حالا که این رو برام تعریف کرده، همینطوری توی ذهنم مونده.

مساله دیگه ای هم که ذهنم رو درگیر کرده، مساله شست و شو با آبه. یعنی ماها هروقت میریم دستشویی حتما حتما از آب استفاده میکنیم و بعدش هم دستامون رو میشوریم. شده حتی با آب خالی، ولی این دست حتما باید به آب بخوره.

اما خب خارجی ها اینطوری نیستن و حتی ممکنه دستشون رو هم نشورن. به خاطر همینم این باعث میشه که حس کنم کلا این مطالعه به درد لای جرز دیوار هم نمیخوره و با مقیاس قبل از کرونا، ما یکی از تمیزترین ملت های جهان بودیم (و احتمالا هنوز هم هستیم) و اینکه ما رو کنار کانادایی ها و در رتبه چهارم قرار بدن، کاملا غیر منطقیه!! جایگاه ما رفیع تر از این حرفاست:))

  • سارا
  • سه شنبه ۱۱ خرداد ۰۰

اعتراض و انقراض

+ به عنوان دانشجویی که داره روی تحقیق پایان نامه اش کار میکنه، و همچنین به عنوان کسی که اون یه ذره درآمدش رو از طریق کار فریلنس در میاره و برای هردو به لپتاپش با یک باتری خراب وابسته است، به روح تمام باعثان و بانیان قطعی برق، تف و لعنت میفرستم که ما رو از کار و زندگی انداختن!

 

++ باتریِ لپتاپِ استادِ ته‌تغاری اینا هم مثل باتری لپتاپ من خراب بود و فقط 20 دقیقه شارژ نگه میداشت ( البته از مال من که فقط 8 دقیقه نگه میداره اوضاعش بهتر بود). به خاطر همینم امروز فقط تونست 20 دقیقه درس بده و بعد از اینکه استادشون از دسترس خارج شد، طبیعتا کلاسشون تعطیل شد! :|

 

+++ سر این شطرنج بازهایی که به خاطر قطعی برق، مسابقات آنلاینشون رو باختن اینقدر غصه خوردم که حد نداره! دیگه برق فدراسیون شطرنج رو بذارین باشه لطفا!

 

++++ یه مملکت رو با این کارای احمقانه‌شون دارن به فنا میدن... امنیت که کلا نداریم. آب هم که گویا نداریم. برق هم اینطور که بوش میاد کل تابستون نخواهیم داشت. غذا هم که انگاری با این وضعیت آب و گرما نخواهیم داشت... قشنگ یه کم دیگه صبر کنن، خیالشون راحت میشه که بالاخره داریم منقرض میشیم! 

  • سارا
  • يكشنبه ۲ خرداد ۰۰
برای تمام زن های دنیا در تمام اعصار مهم است...
by Hokusai
آرشیو مطالب