۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نمایشگاه مجازی کتاب» ثبت شده است

پستچی ما نه دوبار، که نه بار زنگ می‌زند!

موقعی که کتاب‌هایم را از سایت نمایشگاه مجازی انتخاب میکردم و درون سبد خرید مینداختم (که بعد از روزهای اول و دوم به طور چشمگیری سرعت و کیفیت بهتری پیدا کرده بود) فقط به عنوان کتاب‌هایی که میخواستم فکر میکردم. این شد که وقتی به خودم آمدم، دیدم که9 کتاب از 9 انتشاراتی مختلف را انتخاب کرده و پولش را هم داده ام و حالا باید 9 بار هم منتظر زنگ پیک و پستچی باشم تا هرکدام را دانه دانه تحویل بگیرم. اصلا حواسم نبود که هر انتشارات، کتاب‌های خودش را جدا می‌فرستد.

تا قبل از این واقعه، نمی‌دانستم که ما هم یک عدد  «پستچی محله» داریم. این هفت باری که در هفت روز گذشته، هر روز دم خانه آمده و کتاب‌ها را دانه‌دانه دستم داده، به این مساله پی بردم. پستچی‌مان اعصاب هم ندارد. زنگ را می‌زند، توصیه می‌کند زود بروم پایین و بسته را تحویل بگیرم تا منتظرش نگذارم.

بار اول کمی دیر رفتم و سرم چنان دادی کشید که رنگم پرید! گفت نباید پستچی را با این همه بسته که باید تحویل بدهد، این همه مدت معطل کرد! انتظار داد و بیداد نداشتم، وگرنه مغزم باید به کار می افتاد و جواب میدادم منتظر همان آسانسوری بودم که شما برای طبقه پنجممان فرستاده بودی، که مغزم یاری نکرد و فقط ازش عذرخواهی کردم. 

بار دوم جواب سلامم را هم نداد. اخمهایش در هم بود و در جواب تشکر هم چیزی نگفت. فقط بسته را به سمتم گرفت و رفت.

بقیه دفعات کمی مهربان‌تر بود. ولی امروز برای بار هفتم که دم خانه آمده بود، کمی دلم برایش سوخت. خواستم بگویم دوتا بیشتر نمانده، هروقت هردو بسته را دستت دادند، بیا و تحویل بده. اما خب مثل همیشه، بسته را به دستم داد، روی موتورش پرید و گاز داد و رفت. 

البته که برنده این نمایشگاه، اداره پست و بود بس! این همه سفارش کتاب از همه جای کشور و از هر انتشاراتی که باید به دست مشتری می‌رسید، واقعا حجم کاریشان را زیاد کرده بود. اما مثلا اگر سیستم کمی بهتر طراحی شده بود یا اداره پست هم دسترسی به لیست خریدهای نمایشگاه داشت، شاید میشد از این همه رفت و آمدهای غیر ضروری جلوگیری و ور سوختی که برای ارسال مرسوله ها مصرف شده، صرفه‌جویی کرد! 

(و احتمالا هر روز هم تن و بدن من با شنیدن زنگ در خانه و دیدن آن کلاه بافتنی قرمز و مشکی بر سر پستچی محله، به لرزه نمی افتاد!) 

غر نمیزنم! از خریدم راضی ام و حتی اولین کتابی که به دستم رسید را هم تمام کرده ام که واقعا کتاب دوست‌داشتنی‌ای بود. فقط  «آرزو» میکنم که برای دفعات بعد، ساز و کار بهتری برای ارسال مرسولات طراحی شود. 

  • سارا
  • جمعه ۱۷ بهمن ۹۹

نمایشگاه مثلا مجازی کتاب

دیشب با بدبختی ثبت نامم رو کامل کردم، چون هر اس ام اس کد تأیید ثبت نام رو با تاخیر خیلی خیلی زیادی میفرستاد. امروز هم دو ساعت، دقیقا دوساعت طول کشید تا فقط 5 تا کتاب به سبد خریدم اضافه کنم. چون علاوه براینکه سرعت لود شدن صفحه‌ها به جز اینکه خیلی گیگیلی‌وار بود (گیگیلی کلاه قرمزی رو یادتونه؟ )، احتمال باز شدنشون هم در اولین تلاش 33 درصد بود!

یعنی هر صفحه ای رو که باز میکردی، اول یه دور میگفت  «اوپس، یه مشکلی پیش اومده»، بعد میگفت داداش، «bad gateway» یه بار دیگه تلاش کن و در آخر با هزار جون کندن و مرارت، صفحه رو بهت نشون میداد.

دیگه از قابلیت سرچ کاملا تخصصی اش چیزی نمیگم که اگه مثلا دانیل کانمن رو دنیل کانمن بنویسی هیچی بهت نشون نمیده. یا از سبد خریدش که وقتی یه کالا رو توش انداختی، بعدا میری میبینی نیست و خود به خود حذف شده. 

فقط میدونم اگر نمایشگاه باز بود و اون دو ساعت رو صرف راه رفتن بین غرفه‌ها و خرید فیزیکی میکردم، قطعا بیشتر از 5 تا کتاب میخریدم. اوپس اوپس گفتن شیوه درستی برای مدیریت یه سایت مجازی نیست. چاره اش دوتا برنامه نویس درست و حسابی و زیرساخت مناسبه. 

  • سارا
  • چهارشنبه ۱ بهمن ۹۹
برای تمام زن های دنیا در تمام اعصار مهم است...
by Hokusai
آرشیو مطالب