یه بنده خدایی امروز داشت تعریف میکرد :

" دیروز من خفن ترین صحنه عمرم رو دیدم. داشتم میرفتم خونه که یهویی دیدم توی خیابون، دوتا پرشیا پیچیدن جلوی یه 206 و متوقفش کردن. دو نفر با لباس شخصی پیاده شدن و رفتن سراغ اونی که پشت 206 نشسته بود. کشیدنش بیرون و اونم شروع کرد به داد و هوار کردن. یکی از لباس شخصی ها رفت در صندوق عقب 206 رو باز کرد. توش تا خرخره پر از اسلحه بود !! طرف داد میزد : منو گرفتین، ده تای دیگه رو گرفتین، ولی با صدتای دیگه میخوایین چیکار کنین؟ "

از اینکه اسلحه دست آدم های عادی بیفته می ترسم. از اینکه عاقبتمون بشه مثل رواندا میترسم. از اینکه خانواده ام رو توی خونه تنها بذارم و برم بیرون میترسم ... از اینکه شبا دیرتر از حد معمول بیام خونه می ترسم ...

من از آنچه که آینده قراره جلوی پای کشورم بذاره به حد مرگ میترسم ...