دیکشنری آکسفورد fairy godmother رو اینطوری تعریف میکنه:

شخصیت مونثی که در داستان های شاه و پریان دارای قدرت جادویی ست و برای شخصت اصلی داستان، نیک بختی و خوش اقبالی ایجاد میکند

نمونه بارزی که همه میشناسنش، فرشته مهربون سیندرلاست. که یهویی ظاهر میشه و با تکون دادن دست و عصای جادویی اش، یک شانس دوباره به سیندرلا میده تا بتونه زندگی اش رو تغییر بده. 

دیکشنری میگه fairy godmother افسانه ایه. میگه فقط توی داستان های شاه و پریان میتونی دنبالش بگردی و پیداش کنی. اما خب، مگه دیکشنری چیزی به جز یه کتاب قطور و قدیمی و پوسیده است که فقط معنی کلماتی رو توضیح میده که پشتشون یه دنیا داستان و خاطره و فرهنگ خوابیده و عمرشون ممکنه خیلی بیشتر از این کتاب باشه؟ حالا گیرم که یه تیم نشسته و کتاب رو تبدیل به صفحات وب کرده باشه، بازم تغییری توی خشکی معانی اش ایجاد نمیکنه.

اینا رو گفتم که بگم fairy godmother افسانه نیست. به هرحال افسانه ها هم از دل واقعیت به وجود میان و رگه هایی از واقعیت رو در خودشون دارن. و هر شخصیتی توی داستان های قدیمی هزارتا پیچ میخوره و تغییر شکل میده تا بالاخره تبدیل به یه موجود افسانه ای میشه. 

شاید اگر شاخ و برگ های اضافی شخصیت فرشته مهربون رو بزنیم، ته ته اش یه دل مهربون نمایان بشه که تا میتونه به کسی که دوستش داره کمک میکنه و ناممکن رو براش ممکن میکنه. 

من هیچ وقت توی داستان های شاه پریون دنبال فرشته مهربون یا fairy God mother نگشتم، چون همیشه سه تاشون رو در کنار خودم داشتم و میدونستم هروقت هرچیزی بشه و هر اتفاقی بیفته، میتونم برم پیششون، سفره دلم رو براشون باز کنم و خیالم راحت باشه که همه چیز قراره خیلی زود درست بشه.

خیلی وقتا حتی نیازی نیست من چیزی به زبون بیارم، چون از توی چشمای من میخونن که این دل لامصب من آشوبه و با یه تلفن، یا اس ام اس یا یه گفت و گوی رودر رو همه چیز رو خیلی سریع حل و فصل میکنن. (بعله! به جای عصای جادویی، ابزارهای مدرن تر و مؤثرتری هم وجود داره!)

در این حد که حتی ناممکن رو فقط به خاطر تو ممکن میکنن. به خاطر عشق بی نهایتی که بهت دارن و به خاطر قلب مهربونشون که توی دنیا نظیر نداره.

من خیلی خوش شانسم که نه یکی، نه دوتا، بلکه سه تا پشتیبان قرص و محکم دارم که همیشه و همه جا هوامو دارن و حواسشون بهم هست. حتی اگه من اونقدر که باید نتونم محبتشون رو جبران کنم، حتی اگه نتونم درست و حسابی ازشون تشکر کنم،حتی اگر اشتباهی مرتکب بشم، بازم همیشه هستن و دوستم دارن. 

 

پریروز یکی از فرشته های مهربون من یه لطف خیلی خیلی بزرگ در حق من کرد. کاری کرد که حقاً و انصافاً فقط به یاری عصای جادویی ممکن بود، از این نظر که عملا امکان به تحقق پیوستنش وجود نداشت و هیچ کس حتی فکرش رو هم نمی‌کرد که چنین چیزی بتونه تحقق پیدا کنه. 

ولی اون یه تنه به مقر دشمن (دفتر واحدی) حمله کرد چیزی رو از دشمن (خود واحدی) به غنیمت گرفت و به من هدیه داد که میتونه زندگی آینده من رو از این رو به اون رو کنه.

الی جونم، من واقعا نمیدونم چطور میتونم ازت تشکر کنم یا چطور باید لطفت رو جبران کنم. میخواستم بهت زنگ بزنم. میخواستم با صدام بهت بگم که چه قدر دوستت دارم و تا ابد مدیونت میمونم. ولی حس میکردم که امواج و سیم های تلفن نمیتونن به خوبی و اون طور که باید، حس قدردانی من رو منتقل کنن. به خاطر همینم سعی کردم بنویسمش. که شاید کلمات نوشته شده بتونن حق مطلب رو ادا کنن. اما گاهی وقتا نمیشه احساس واقعی رو با کلمات منتقل کرد، چه با صدا، چه با نوشته.

این جور حس ها فقط تا ابد توی قلبت باقی میمونن و منتظر فرصت میشن تا بتونن به روزی جبران کنن.

به امید روزی که بتونم شاید حتی فقط یک قطره از لطف بیکرانت رو جبران کنم.

I'm in love with you :))     تا ابد، تا ته دنیا، حتی تا ته جهنم!