ته تغاری : میدونی چرا کتابای قدیمی بوی خوبی دارن؟ ‌‌‌( گوشی را در دستش جابه جا می‌کند و از روی صفحه نمایش، بلند می‌خواند) چون صدها ترکیب ارگانیک در صفحات کتاب وجود دارد که با گذشت زمان آزاد میشن و این بوی خوب رو ایجاد میکنن. 

من (با عصبانیت) : نخیرم! مال جادوی کلماته!!

ته تغاری (با حالت پوکر فیس چند ثانیه به صورتم زل می‌زند، و سپس درحالی که از اتاق بیرون می‌رود، زیر لب پچ پچ میکند) : این خزعبلات چیه این میبافه. از وقتی رفته انسانی میخونه اینجوری شده ها! 

برمی‌گردد، زیر چشمی، با شیطنت و لبخندی به زور جمع شده، نیم نگاهی به من می اندازد و با دیدن کتابی که به سویش در حال پرواز است، پا به فرار می‌گذارد. 

 

+ بده آدم به دنیا با دید شاعرانه و جادویی نگاه کنه؟

++ جدا چرا اینقدر در حق انسانی بد کردیم که اسمش با معادل دانش آموز خنگ یکی شده؟ به خدا که رشته های انسانی نیاز به یک فضای ذهنی باز دارن. الان مثلا نیچه و فروید و یانگ جز خنگ ها محسوب میشن؟ (خیلی زیرجلکی خودش را در رسته بزرگان قرار میدهد)