تلفن های سر صبحی همیشه بدشگون اند.

وقتی یک نفر ساعت 5 یا 7 صبح زنگ میزنه، حتما میخواد خبر مهمی رو بده ... و معمولا این نوع خبرها از اون دسته ای هستند که باعث میشه بعد از پایان دادن به مکالمه تلفنی، بشینی روی صندلی و با صدای آروم هق هق کنی و اشک بریزی.

اونقدر آروم که بقیه اهل خونه از خواب بیدار نشن و هرچه دیر تر از مصیبتی که به سرمون اومده باخبر بشن. 

 

وقتی صدای زنگ اول صبح رو میشنوی تا زمانی که گوشی رو برداری و جواب بدی، همه اش به این فکر میکنی که خدایا! یعنی کی رفته؟ کی میتونه باشه؟ کی رو از دست دادیم...؟

و شروع میکنی اول از همه، آدم هایی که برات عزیز بودن و سن و سالی ازشون گذشته رو توی ذهنت لیست میکنی. 

و گوشی رو برمیداری و بهت خبر میدن که اینبار قرعه به نام کی افتاده ... بهت میگن که دنیا از دیدن لبخندهای چه کسی محروم شده ...

بعد از اینکه گوشی رو میذاری، به خاطراتت از اون آدم فکر میکنی. به زندگی اش فکر میکنی که توی اون چند سالی که خدا بهش فرصت داده بود، چطوری زندگی کرده ...

... و دعا میکنی که جاش خوب باشه ... از ته دل دعا میکنی که خدا تمام گناهاش رو ببخشه ... به خاطر تمام سختی هایی که توی این دنیا کشیده ...

 

تلفن های سر صبحی همیشه بدشگون اند. تن آدم رو میلرزونند.

بازم تلفن ساعت 7 صبح زنگ زد. تن و بدنمون رو لرزوند.

مامان تلفن رو برداشت. مدتی فقط گوش کرد و بعد گفت خدا رحمتش کنه... آره. ساعت ده میام بهشت زهرا...

گوشی رو که گذاشت، اومد نشست روی صندلی. آروم گریه میکرد. لباش می لرزید. 

 

تلفن های سر صبحی همیشه بدشگون اند ... صدای زنگشان بوی مرگ میدهد ...