مامان، غذای من و بابا و ته تغاری رو توی آشپزخونه کشید و بشقاب ها رو داد دستمون تا ببریم سر سفره.

وقتی برگشتم آشپزخونه، دیدم طوری جلوی گاز ایستاده که معلوم نشه داره چی کار میکنه.

 اون پشت داشت یواشکی یه قاشق روغن میریخت روی عدس پلوی بشقابش. طوری که من و ته تغاری نبینیمش و دعواش نکنیم.

بهش گفتم مگه کشمش و پیازداغ روغن نداره که باز روغن میریزی؟ میدونی که واست خوب نیست.

گفت : برنجم خشکه. از گلوم پایین نمیره :|

سر غذا، بشقاب خودم رو بهش نشون دادم میگم ببین، برنج ته بشقابم هم با روغن کشمش و پیاز رنگ گرفته. ببین روغنش رو!!!

مامان: نه! اون زردچوبه است که با آب کشمش قاطی شده :|

ته تغاری : یعنی پیاز و کشمش رو سرخ نکردی؟

مامان : چرا! ولی وقتی کشمش رو شستم، یه خرده از آبش توی ماهی تابه باقی موند (:| )

ته تغاری ( رو به من ) : یعنی بعدش به جایی میرسیم که میبینیم حتی این زردچوبه هم آب داره، ولی این کیشمیش یه قطره روغن هم نداره!

 

بابا هم از اون ور وقتی دید که ما درگیر یک دعوای روغنی هستیم، از فرصت استفاده کرد و سس و نمک رو توی سالادش خالی کرد ...