1. مژده خیلی جدی برگشت بهم گفت: چرا هیچی توی وبلاگت نمینویسی؟ خسته شدم از بس صفحه رو باز کردم دیدم هنوز یه چیزی توی روده ات گیر کرده! 

این شد که اینجام و درخدمت شما. 

میدونین به جز مواردی که بچه ها توی پست قبل گفتن، چی روده رو به حرکت درمیاره؟ 

استرس. 

یعنی چنان روده ها رو تمیز و براق میکنه که نگم براتون! بلوری!

توی دورانی که توی استرسم، خب قطعا حالمم خوب نیست، اما به محض اینکه فکر میکنم :  «اما امروز وضعیت روده هام عالیه!» غرق در شعف و شادی میشم و سعی میکنم از این لحظات پر استرس نهایت لذت رو ببرم!

 

2. یه شاگرد جدید دارم که هفته ای یک یا دوبار بهش آنلاین زبان درس میدم. از طرف خیریه معرفی شده و عاشق یاد گرفتن زبانه. یعنی هرچی میگم، همه رو مینویسه و جلسه بعد از حفظه. اما جلسه آخر مون خیلی قشنگ نبود. بچه ام به هیچ عنوان درک نمیکرد که ما اول اسم ها رو با حروف بزرگ مینویسیم. ده بار براش توضیح دادم. گیج بازی درمیاورد. مثال های حل شده کتاب رو انگار که اصلا نمیفهمید و دوباره کار خودش رو میکرد و همه رو با حروف کوچیک مینوشت.

بعد هم هی غر میزد. هم سر این درس. هم سر ورک بوک. هم سر اینکه دو جلسه توی هفته زیاده. هر سر اینکه اگر فلان لیسنینگ رو هزاربار هم گوش کنه نمیفهمه. دیگه آخرای کلاس عصبانی شدم و سرش داد زدم. با قهرم خداحافظی کردم.

بچه گونه بود. میدونم. اما اون لحظه همه اش به این فکر میکردم که داره اعصابم رو خرد میکنه و از اینکه یه نفر هی بگه نمیتونم بدم میاد. آخه امتحان نکرده، آدم مگه میدونه میتونه یا نه؟ 

بعد از کلاس هی خودم رو ملامت میکردم که چرا اینطوری با بچه حرف زدی. بازم براش توضیح میدادی. مهربون تر. با شوخی و خنده میگفتی میتونی بابا! 

چرا اینقدر جدی بودی؟ و مدام عبارت یو آر ا شیتی تیچر توی ذهنم میچرخه... 

 

پ. ن: کامنت ها رو در اسرع وقت جواب میدم. ممنون که اینقدر به فکر روده های نازک و نحیف من بودین.

با عشق.

سارا