کارت دانشجویی ام رو ( که نشون میداد از حالا به بعد من دانشجوی ارشد دانشگاه تبریز هستم) گذاشتم جلوش، یه لبخنده گنده ی سرتاسری از این گوش تا اون گوش روی صورتم کشیدم و گفتم : یاشاسین آذربایجان!

اول فقط زل زده بود به کارت. انگار که نمیفهمید قضیه از چه قراره. حق هم داشت! من خودم هم هنوز توی شُک ناشی از هضم این مطلب بودم که حالا دوباره بعد از سه سال بازگشته ام به دنیای درس و دانشگاه. اونم کجا،تبریز!!

سرش رو آورد بالا و اینبار با حیرت به صورت من خیره شد.

- مگه تو نگفتی بابات نمیذاره که بری؟ مگه نگفتی نشستی کلی گریه زاری کردی، زدی تو سر و کله خودت، آخرش هم گفته نه؟ مگه نگفتی مامانت به خاطر اصرار کردن هات باهات قهر کرده بود؟ پس این از کجا اومده؟؟؟

گفتم : " داستان داره!"

دست به سینه به صندلیش تکیه داد و گفت : بگو. میشنوم.

و بعد زل زد به صورتم.

صدام رو صاف کردم و گفتم :

هیچی دیگه. مثل همیشه دست به دامن دخترخاله هام شدم. خداییش از ده هزارتا خواهر در حقم بیشتر خوبی کردن تا حالا. دست منو گرفتن بردن تبریز، ثبت نام کردیم، درخواست مرخصی برای این ترم دادم و درخواست مهمان شدن برای یکی از دانشگاه های تهران. فعلا منتظریم جواب درخواستمون بیاد.  هر کی ما رو میدید که 5 نفری اومدیم برای ثبت نام ارشد، از خنده ریسه می رفت. 

- پنج نفری رفتین ثبت نام؟ چه خبره !

- خودم و مامان و خاله و " دخترخاله بزرگ بزرگه ی اول " و " دختر خاله بزرگ بزرگه ی دوم "، معروف به دوقلو ها. مامان و خاله به عنوان ترنسلیتر زبان ترکی اومده بودن.

-تبریز رو گشتین حالا؟

- یه ریزه. آخه یک روزه رفتیم. ولی ناهار روی یک رستوران محشر خوردیم. یه گازماخی گذاشتن جلومون که دین و ایمون رو از یاد آدم می برد. واااای! خورش هویجش رو که دیگه نگو ... نارنجی و ملس با یه وجب روغن ... 

- گازماخ؟

-همون ته دیگ خودمون!

- حالا خوبه نرفتی اونجا درس بخونی! وگرنه کلا فارسی کلا یادت می رفتا.

- :)

- یعنی از ترم دیگه شروع میکنی؟

- ایشالله.

- یه چیزی بگم؟

-بوگو!

یادته موقع گرفتن امضای پایان نامه کارشناسی ات، رفتی پیش دکتر محمدی، ازت پرسید میخوای ادامه تحصیل بدی یا نه؟ بعد تو برگشتی وسط کلاس درسش بین 60 نفر آدم، توی صورتش جوری گفتی نع که بیچاره کپ کرد؟ 

- یادمه.

- فقط خواستم اشاره کنم که محمدی تبریزی بود... و الان دانشجوی تبریز هستی... اگر یه کم با ملایمت تر جوابش رو میدادی، حداقل تهران قبول میشدی.

- :|