توی فرهنگ غربی، موجودی وجود داره به اسم گریم ریپر. 

نماد مرگه. همیشه یک شنل مشکی میپوشه و صورتش هیچ وقت معلوم نیست. یه داس هم بزرگ دستش داره. میره سر وقت آدم هایی که موعد مرگشون رسیده و روح رو از بدن آدما جدا میکنه. با داسش. احتمالا داس رو میبره بالا و با یه حرکت، زندگی اونی که قرعه به اسمش افتاده رو میگیره. 

گفتم داس. چه قدر شبیه داستان پدر رومیناست، نه؟

این که یه نفر، یه شب، بی هوا بیاد بالای سرت و با یه داس، ارتباطت رو با زندگی قطع کنه. آخرشم یه مهر  «مشیت الهی» بزنه پای کارش و قیافه حق به جانب بگیره که بله! باید میمرد.

البته بعدش داستان گریم ریپر اینجا تموم میشه، چون میره شنل سیاهش رو با یک پیراهن و شلوار مشکی عوض میکنه و در جلد پدری اش فرو میره.

شاید چند قطره اشک برای عزت از دست رفته دخترکش بریزه و احتمالا بعدش بغضش رو با جمله  «مرگ حقه» فرو میده. با افتخار و سربلندی جلوی در می ایسته تا به افرادی که نه برای سر بریده دخترک، که برای حمایت از تعصب جاهلانه پدر سر میرسن و با عرض تسلیت، غیرت پدری و مردانگی اش رو تبریک میگن، خوشامد بگه. 

کاش یه نفر پیدا می‌شد که بهش بگه توی این چهارده سال کجا بودی؟ چرا توی این چهارده سال یادت رفته بود نقش پدر رو برای دخترک بازی کنی؟ 

این دنیاییه که ساختیم. دنیایی پر از خشونت و زشتی با گریم ریپر هایی که با لباس مبدل این ور و اون ور میرن و روی زمین خدا جولون میدن.

دوست داشتم بگم  «کاش دنیا، جای بهتری بود»، ولی این دنیاییه که ما خودمون ساختیم. جهنیمه که با دستای خودمون هیزمش رو جمع کردیم و آتیش زدیم. به خاطر همینم راه فراری ازش نیست...