وقتی خنده رو با دیگران تقسیم میکنی، به جای کم شدن، توان میگیره. به تعداد همون آدمایی که کنار هم هستن و می‌خندن، ضرب میشه و قدرت میگیره.

به خاطر همینم وقتی که یه چیز خنده داری رو تنهایی میبینم یا می‌شنوم، اونقدرا بهم نمیچسبه که وقتی با بقیه میبینم و میشنوم بهم می‌چسبه.

وقتایی که یک پست یا مطلب خنده دار میبینم، حتی با فکر اینکه اگر برای ته تغاری و بقیه هم بفرستم، می‌خندن و لذت میبرن، بیشتر میخندم و لذت میبرم.

امروز یه چیز به شدت خنده دار دیدم. مطلبش طوری بود که یک  «فیلم کره ای بین قهار» به شدت درکش می‌کرد و میتونست تا دو روز با یادآوریش، پیت پیت با خودش بخنده و حال کنه! 

خواستم برای ته تغاری بفرستم که یادم افتاد از دستش عصبانی ام و فعلا رابطه خواهرانمون رسیده به دیوار بن بست. (باید دیوار رو خراب کنیم و مشکلاتمون رو حل کنیم، ولی احتمالا میره برای بعد از امتحانا که وقت کافی برای کلنگ زدن داشته باشیم)

خواستم برای دختردایی ام بفرستم که یادم افتاد مادربزرگش تازه فوت شده و درست نیست. 

خواستم برای دوستم  «دلی» بفرستم، ولی فکر کردم شاید اونقدر که برای من، که تا خرخره توی فیلم کره ای فرو رفتم و دست و پا میزنم، جالبه، برای دلی که محض تفنن گاهی یکی دوتا کره ای به بدن میزنه جالب نباشه. 

و اون لحظه که هی بال بال میزدم تا پست رو برای یکی بفرستم و خنده مو باهاش قسمت کنم، ولی هیچ کسی رو پیدا نکردم، حس کردم ناگهان لذتی که ازش برده بودم نصف شد! و این برام خیلی عجیب بود.

انگار که نصف شادی ام از فکر شادی دیگران نشات می‌گرفت. تجسم کردن واکنش هاشون و همینطور لب هاشون که با خوندن اون مطلب تبدیل به لبخند و بعد، قاه قاه خنده میشد، بهم انرژی بیشتری برای خندیدن و شاد بودن میداد.

اینکه همیشه به طور ناخودآگاه قیافه هاشون رو توی ذهنم تجسم میکردم و حتی از تصور خنده اونا، شادیم بیشتر می‌شد و تا الان هم هیچ درکی از این اتفاق ذهنی نداشتم، برای خودم واقعا جالب و شگفت انگیز بود. 

و اینو کسی داره میگه که به سنگدل خاندان معروفه!