۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

dna ساخته دست بشر

بعضی وقتا آدم دلش میخواد بشینه یه چیز خفن ببینه.

یه چیزی که فقط در آخر بگی wooooow ... چیزی که اونقدر نفس گیر باشه که تا یه مدت نتونی به هیچ چیز دیگه ای فکر کنی ...

دنیا داره به سرعت نور پیشرفت میکنه و حس میکنم ما فرسنگ ها ازشون دورتریم ...

مثلا، میتونستین تصور کنین که یه روزی بشر قادر باشه یک دی ان ای جدید بسازه؟ و به نوع جدیدی از حیات دست پیدا کنه؟

لینک یکی از سخنرانی های تد - dna ساخت دست بشر

یا اینکه علاوه بر اثر انگشت، میشه با مولکول هایی که از یک اثر انگشت در صحنه جرم باقی مونده اند، یک مجرم رو شناسایی کرد؟ و برای این کار کلی آزمایش های جالب و هیجان انگیز انجام میشه؟ 

لینک سخنرانی تد - اثر انگشت شما خیلی بیشتر از آنچه که فکر میکنید حرف برای گفتن دارد

( متاسفانه همه شون انگلیسی اند و زیر نویس ندارند. اما دیدنشون خالی از لطف نیست )

  • سارا
  • پنجشنبه ۱۶ اسفند ۹۷

خاطرات سوسکی ( پارت 2 )

پای تخته بودم و داشتم درس میدادم.

یهویی یکی از بچه ها از ته کلاس گفت : تیچر اجازه؟

گفتم : بله؟

گفت : تیچر یه مساله ای رو میخوام بگم. البته چیز خیلی بزرگی نیستا!! ولی خب یه سوسک اینجاست. میشه بیایین برش دارین؟ ولی فکر کنم مرده باشه ...

+++++

خب، باید بگم که من قطعا گزینه مناسبی برای برداشتن یک سوسک از روی زمین نبودم و نیستم!!

اصولا توی خونه این ته تغاریه که وظیفه خطیر مقابله با هجوم سوسک ها رو به عهده داره. یعنی اینطوری که من یهویی میبینیم یه سوسکی داره از این ور راهرو تا اونور، برای خودش هلک و هلک کنان عبور میکنه و اون وقت دست و پاهام شل میشه و ترس، مغزم رو عملا سفید میکنه. اون لحظه که تمام فعالیت های مغزم مختل شده، فقط دوتا کار رو میتونم انجام بدم:

1- با تمام قدرت فریاد بزنم : سوووووووووووووووووووسک!

2- به طرف یکی از مبل ها بدوم، بپرم روش و پناه بگیرم.

و اینجاست که شوالیه سفید من، ته تغاری، با پشه کش، سوسک کش، جارو، دمپایی یا هر وسیله دیگه ای که برای جنگ مناسب باشه، به طرف محلی که من، ترسان، با انگشتی لرزان از دور و از بالای مبل به اونجا اشاره میکنم، دوان دوان حرکت میکنه و با اینکه خودش هم از سوسک میترسه، یه جوری سوسک خاطی رو ناک اوت میکنه. ( حشره کش رو از بالا روی سر سوسک خالی میکنه و وقتی که گیج شد، هی میزنه توی سرش تا بمیره.)

و بعد من تا یک ساعت روی همون پناهگاهم، اون بالا باقی میمونم. خودم رو مچاله میکنم تا کمترین فضای ممکن رو اشغال کنم و با چشم هایی وحشتزده و هراسان، زمین و فرش و دیوار ها و پایه های مبلی رو که روش ایستادم رو صدها بار رصد میکنم که یک وقت یکی از این موجودات خبیث از چشمم دور نمونن و از روی مبل بالا نیان و بیان روی پام. و از ترس میلرزم ... این لرزیدن ممکنه کل روز طول بکشه ... 

+++++++++

خلاصه که من به هیچ عنوان گزینه مناسبی برای برداشتن سوسک از روی زمین کلاس نبودم.

اما خوشبختانه تا اسم سوسک اومد، اتفاقات خوبی افتاد!!

یعنی اینکه کلاس به هم ریخت. پسرها کیفاشون رو برمیداشتن و به سمت دیگه کلاس فرار میکردن و دخترا صندلی هاشون رو تا میتونستن از نقطه مورد نظر دور میکردند. ( برعکس ننوشتم. دقیقا پسرا فرار کردن و دخترا سرجاشون باقی موندن.)

و اون لحظه من چه حالی داشتم؟ 

خاصیت تیچر بودن اینه که در نهایت بازیگری رو یادمیگیری.

و من وانمود کردم که خیلی خونسردم و این قضیه خیلی اتفاق پیش پا افتاده ایه و از اینکه نظم کلاس به هم ریخته عصبانی ام!

ما یک عدد نره غول داریم توی کلاس. یک پسر قوی هیکل و قدبلند 17-18 ساله که از قضا، درست نقطه مقابل محل مورد نظر در طرف چپ کلاس نشسته بود. 

گفتم: متین، برو برش دار بندازش دور.

دستش رو گذاشت رو قلبش و گفت : تیچر! من فوبیای سوسک دارم. از من نخوایین.

من، درحالی که به اون حجم از توده گوشت بی خاصیت خیره شده بودم، به این فکر میکردم که خدایا! داریم به کجا میریم :|  و زمونه وارونه شده !

یکی از دخترهای شجاع، رفت سوسک رو از شاخکش گرفت و بلندش کرد. از اون ردیف های آخر کلاس اومد جلو و صندلی ها رو کنار زد. وانمود کرد میخواد سوسک رو بندازه روی پسرا. یا تاب به سوسکه داد و ...

من توی مدرسه دخترونه درس خونده ام. دوازده  سال تمام. و باید اعتراف کنم که تا حالا همچین جیغ هایی رو به عمرم نشنیده بودم.

دختر شجاع بعد از زهر چشم گرفتن از پسرا، سوسک رو مثل توپ بسکتبال شوت کرد توی سطل آشغال و رفت سر جاش نشست.

بچه ها بهش یادآوری کردن برو دستت رو بشور.

آهانی گفت و از کلاس بیرون رفت.

منم خیلی خونسرد، انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده به درس دادن ادامه دادم.

انگار نه انگار که خانی ( سوسکی ) اومده و خانی ( سوسکی ) رفته ...

 

  • سارا
  • پنجشنبه ۹ اسفند ۹۷

هخامنشیان 200 سال پیش حکومت میکردند!

بدون هیچ اطلاع قبلی، دوتا کلاسم از سه تا کلاس اون روز کنسل شد.

من موندم و یه عالمه وقت خالی که نمیدونستم باید باهاش چی کار کنم...

گفتم برم بشینم توی کتابخونه محبوبم و برای امتحان هفته دیگه یه کمی درس بخونم.

کتابخونه پر بود از بچه قد و نیم قد که براشون کلاس اریگامی گذاشته بودن. کلاسشون که تموم شد یه دختر 11 ساله با موهای بلندی که از دو طرف بافته بود، اومد نشست روی صندلی کنارم و شروع کرد به درس خوندن.

امتحان تاریخ داشت و میخواست جواب سوال هایی که یه نفر توی دفترش براش نوشته بود رو در بیاره.

- مخامنشیان چند سال پیش حکومت میکردند؟ 

بعدخیلی آروم دفترش رو جلوی صورتم گرفت و پرسید: این مخامنشیانه؟ 

دفترش رو گرفتم و با حوصله گفتم : نه. نوشته هخامنشیان.

گفت : آهااااااااااااااااان.

بعد توی کتابش رو نگاه کرد و خیلی بی حوصله ورق زد. یه عدد 200 دید. بعد گفت 200 سال پیش حکومت میکردند.

گفتم : نههههههههههه! 2500 سال پیش حکومت میکردند. 

عین خنگ ها نگاهم کرد. بافته های موهاش از دو طرف صورتش آویزون بود.

- اما اینجا که نوشته 200 سال.

- اونجا نوشته 200 سال کلا حکومت کردند.

شونه هاشو بالا انداخت و گفت : خب، چه فرقی داره؟ 

گفتم: " ببین، هخامنشیان 200 سال حکومت کردن. اما حکومتشون مال 2500 سال پیشه. اینجا رو نگاه کن. فکر کن این خط، خط زمان باشه. ما الان اینجاییم. میبینی؟ چند سالته؟ 11 سال. تو 11 سال پیش، درست روی این نقطه به دنیا اومدی. حالا هخامنشیان رو اگر بخواییم بگیم، برو برو برووووووووووووووووو عقب تا به این نقطه برسی ..."

کلی براش توضیح دادم که فرق چند سال حکومت میکردند با چند سال پیش حکومت میکردند چیه.

آخرش که بالاخره فرق شون رو فهمید، کلی ذوق کرد.

بچه به خاطر یاد گرفتن یک چیز خیلی ساده داشت کلی خوشحالی میکرد. یعنی بچه 11 ساله از کتابی که شش ماهه دادن دستش و تقریبا تمومش کردن، هیچی نفهمیده. حتی دقیقا نمیدونه هخامنشیان کی بودن!! 

یاد حرف استادم افتادم که میگفت معلم های نهضت رو آوردن توی آموزش و پرورش و بهشون کار دادن و نتیجه اش شده اینکه بچه های ابتدایی مون الان هیچی بلد نیستن. واقعا تنها دلیلش همینه؟ اینکه بچه ها اینقدر بیسواد دارن بار میان، دلیلش فقط معلم های نهضته که به جای معلم های با تجربه گذاشتن؟ دوست دارم جوابش رو بدونم ...

 

+ ته تغاری میگه شبیه معلم های سرگردان شدی! هرجا میری بچه میبینی، برات فرقی نداره کیه. بهشون هرچی گیرت بیاد یاد میدی!! زیادی داری توی نقش تیچریت غرق میشی! 

 

  • سارا
  • چهارشنبه ۸ اسفند ۹۷
برای تمام زن های دنیا در تمام اعصار مهم است...
by Hokusai
آرشیو مطالب