۵ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

دلیل هزار و یکم

میگن غلظت آلاینده ها دیشب اینقدر توی تهران بالا بوده که باید شهر تخلیه می‌شده. 

ولی آیا دیشب حرفی راجع بهش زده شد؟ البته که نه! 

چون به هزار دلیل ناگفته بهتر بود کسی چیزی نگه و چراغ خاموش منتظر باشن. 

منتظر دلیل هزار و یکم برای تخلیه نکردن شهر.

دلیل هزار و یکم این بود که شاید، فقط شاید بارون بباره... 

فقط میتونم به یه چیز فکر کنم: خدایا، دمت گرم که فقط خودت هوامونو داری... 

  • سارا
  • سه شنبه ۲۶ آذر ۹۸

وقتی از برند شخصی حرف میزنم، از چه چیز حرف میزنم (بخش دوم)

شده تا حالا آرزوی چیزی رو بکنین و بعد وقتی که اتفاق می افته و خدا می ذارتش جلوی پاتون، به شک بیفتین؟

بگین که خدایا! دمت گرم! این همون چیزیه که میخواستم. حالا میشه راهنمایی ام کنی که آیا باید قبولش بکنم یا نه؟؟؟؟ !

 

به این فکر میکنم که اصلا چطور شد که اون چیزی که "میخواستم و حالا نمیدونم باید قبولش بکنم" اتفاق افتاد.

اون دفعه ای که راجع به برند شخصی حرف زدم رو یادتونه؟ اینکه چطوری باید کاری کنیم که توی ذهن افراد بمونیم؟

خب، استادم بعد از جلسه دوم بهم گفت که میتونم کلاسم رو با یه کلاس دیگه که همون درس رو در زمان بهتر ارائه میده عوض کنم. اینطوری دیگه مجبور نبودم کل روزای هفته برم دانشگاه که خب موفقیت بزرگی محسوب میشد.

منم قبول کردم. (و بله! تمام اون برند شخصی و اینا، پر!)

از اونجایی که من عاشق ارائه دادن و تحقیق کردن ام، برای ارائه ای که سر کلاس داشتم، دو تا کتاب و 6 تا مقاله خوندم (پدرم دراومد!) 

و خب باید بگم موقعی که سر کلاس حرف میزدم، چون هم مطالب جدید و جالب بود و هم من خوب تعریف میکردم، برق ذوق رو هم توی چشمای بچه ها و استاد میدیدم!

راضی بودم؟ بله که بودم!

حتی یکی از بچه ها اونقدر شیفته شده بود که بلند اعلام کرد: " حالا هرکی جرئت داره، پاشه بعد از این خانم ارائه بده". به این میز قسم، دوبار گفت!

توی هفته قبل، سه بار میخواستم از زیر یه سری کار در برم و به دروغ، بلند اعلام کردم که "درگیر کارای دانشگاهم و نمی رسم به فلان کار برسم." یا " کارای دانشگاه پیچیده توی هم. ببخشید، نمیتونم بیام جشن تولدت" و از این قبیل موارد.

و برای یکی از دوستام هم وویس فرستادم که حس میکنم به اندازه کافی مطالعه ندارم  دوست دارم بیشتر چیزمیز بخونم. (این یکی واقعی بود!)

تاثیر اون ارائه ام با این حرف هایی که بلند بلند به کائنات اعلام کردم، این شد که دوتا پروژه خفن به دستم رسید که به شدت خرکاری داره و اسم من قرار نیست خیلی توشون بولد و پررنگ باشه. تازه، پولی هم فکر نمی کنم توش باشه. اما مزیت های دیگه داره و منم با سر هردوتا رو قبول کردم و الان عین چی توی کار دارم دست و پا می زنم. یکی از مزیت هاش اینه که میتونم کلی چیزای جدید یاد بگیرم، البته با خون و عرق جبین...

اینه که الان نمیدونم کار درستی کردم که هردوشون رو قبول کردم یا نه.

چون به هرحال، کارای دانشگاه هم هست.

شغل نیمه وقتمم هست.

اینکه منطقه امنی رو که برای خودم توی این چند وقته ساختم رو ترک کنم و بزنم به دل ماجرا ... حس میکنم شاید آمادگی اش رو نداشته باشم و از طرفی هم میدونم که آدم برای بزرگتر شدن، باید این منطقه امن لعنتی رو رها کنه و بزنه به آب ...

دارم غرغر میکنم، چون واقعا ترسیده ام که نتونم انجامش بدم ...

یادمه توی کتاب هاگاکوره خوندم که : جایی که لازمه، باید با توان دو مرد بری جلو تا بعدا پشیمون نشی.

سعی میکنم اون توان مرد دوم رو بیارم بالا!

 

پ.ن: دعوت تولد رو هم احتمالا مجبورم برم. چون دوستم عصبانی شد و گفت که ببینمتون پوست تک تکتون رو که دونه دونه زنگ میزنین و کنسل میکنین، میکنم. برای حفظ جونم هم که شده مجبورم برم.

پ.ن2: یکی از اون بچه هایی که سرکلاسشون انگلیسی حرف زدم رو دیدم. میگفت: اون موقع که شما حرف زدین، پرهای همه بچه ها ریخته بود! و منم با لبخند جواب دادم: نه بابا! اونطوری هم که میگید نبود!!! لطف دارین :))))

 

  • سارا
  • دوشنبه ۱۸ آذر ۹۸

مرغ آمین

همیشه مراقب چیزی که به زبون میارین، باشین.

به قول مودی چشم باباقورقوری ( همین بود اسمش دیگه، نه؟) مراقبت مداوم! ( یا یه چیزی توی همین مایه ها!) 

چون ممکنه همون موقعی که دارین حرف میزنین و با دوستتون درد دل می کنین و براش وویس می فرستین، مرغ آمین از بالای سرتون رد بشه و با خودش بگه: خیل خب عزیزم، امروز نوبت توئه که آرزوت رو برآورده کنم و چرخِ فلک رو برای برآورده کردنش بچرخونم. 

  • سارا
  • يكشنبه ۱۷ آذر ۹۸

صبحی با طعم فرانسوی

ساعت 6:20 صبح بود. راننده اتوبوس یک آهنگ فرانسوی لایت گذاشته بود که شنیدنش حس آرامش توصیف ناپذیری را در آن ساعت صبح به درونم القا میکرد.

خورشید داشت نم نمک از آن دوردست ها بالا می آمد و به احترام ورودش، آسمان رنگ قرمز و نارنجی به خود گرفته بود. میشد لحظه ورودش را از ورای شیشه بخارگرفته اتوبوس دید.

هوا آنقدر آلوده بود که می‌توانستی آن را به جای مه صبحگاهی تصور کنی. انگار که اتوبوس مه را می شکافت و در گرگ و میش صبح، جلو می رفت... 

راستش تصور مه آلوده بودن هوا جای آلوده بودن آن خیلی شاعرانه تر و  بود حالم را بهتر میکرد... 

دقیقا یک هفته از آن روز می گذرد و اینقدر خاطره ی آن صبحِ شبهِ مه آلود که آهنگ فرانسویِ راننده چاشنی اش شده بود برایم لذت‌بخش است که هربار حس میکنم اوضاع بر وفق مرادم پیش نمی‌رود، آن روز صبح را که شاید بیشتر از 5 دقیقه در واقعیت طول نکشید به یاد می آورم و بعد حس میکنم همه چیز در جهان روی روال است... 

  • سارا
  • چهارشنبه ۱۳ آذر ۹۸

هاگاکوره

چیزهایی که باید از پیش عمیقا بدان ها آندیشید، بسیارند.

کتاب هاگاکوره ( کتاب سامورایی)، فصل دوم

نوشته شده در سال 1716 میلادی

به خودم که نگاه میکنم، می‌بینم تعداد مطالبی که واقعا نشسته ام و بهشون عمیقا فکر کرده ام، اونقدر کمه که عرق خجالت به تنم میشینه... 

عبارت  «ابتدا پیروز شو و بعد مبارزه کن» را می‌توان چنین خلاصه کرد : پیشاپیش پیروز شو. در زمانیه صلح باید خود را مهیای زمانه جنگ ساخت.

از فصل یازدهم

اما چطو ی میشه پیشاپیش پیروز شد؟... 

  • سارا
  • جمعه ۱ آذر ۹۸
برای تمام زن های دنیا در تمام اعصار مهم است...
by Hokusai
آرشیو مطالب