۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

روی ابرها

آدمی رو در نظر بگیرین که داره همزمان روی سه چهارتا پروژه نسبتا سنگین دانشگاهش کار میکنه و هی امتحان نیم ترمه که یکی یکی از سر میگذرونه و روزه و ماه رمضون و اینا هم مزید بر علت شده و حسابی رمقش رو کشیده. یعنی بعضی روزا که از خواب پا میشه میبینه حتی حال نداره دستش رو تکون بده، چه برسه به اینکه بلند بشه و دوباره فعالیت های روزانه اش رو از سر بگیره.

اینا رو با چاشنی استرس جنگ و اینکه حالا چی میشه و چه غلطی بکنیم، چه گلی به سر بگیریم و  همچنین یک دعوای درونی که هیچی نمیشه و الکی اعصاب خودت رو خرد نکن قاطی کنین.

استرس سرکار رفتن و کارهای عقب افتاده ای که باید مدت ها پیش تحویل داده میشدن و اینا رو هم بریزین روی احساسات و افکار قبلی.

بعد هم انرژی بی پایانی که باید صرف آموزش به بچه هایی بشه که کمی پیش فعالی دارن...

و اون وقت یکی از همین بچه ها میاد بهت یه نقاشی میده.

یک نقاشی که فقط مخصوص تو کشیده ...

اون لحظه ایه که آدم حس میکنه هیچ چیز دیگه ای به جز اون نقاشی توی دنیا ارزش نداره و حس مری پاپینز در اول داستان به آدم دست میده که یه چتر دستش گرفته و روی ابرها نشسته.

باید بگم که خیلی حس شیریینه!

 

 

  • سارا
  • دوشنبه ۳۰ ارديبهشت ۹۸

بیایید کشور و آدم هایش را مثل یک بادکنک قرمز تصور کنیم

کودکی رو تصور کنین که یک بادکنک قرمز رنگ دستش گرفته و میخواد بادکنک رو باد کنه.

یک نفس عمیق میکشه، هر چه در توان داره، توی بادکنک فوت میکنه. دوباره نفس میگیره و فوت میکنه. نفس میگیره و فوت میکنه تا بادکنک بزرگ و بزرگتر میشه. 

بادکنک به اندازه کامل بزرگ شده. اما بچه بازم توی بادکنک فوت میکنه. چون فکر میکنه که هنوز جا داره. هنوز میتونه بزرگتر بشه. 

هی فوت میکنه. هی فوت میکنه و فکر اینکه ممکنه شاید بادکنک بترکه اصلا به ذهنش خطور نمیکنه.

اما بالاخره، ولی بادکنک به حد خودش برسه و دیگه جا نداشته باشه، میترکه ...

و کودک، مات و مبهوت به تکه های بادکنکی که در دستش مونده زل میزنه و از صدای بلند ترکیدنش و ضربه ای که لاستیک بادکنک در اثر ترکیبدن به صورت و دهنش بهش خورده، دچار شوک میشه و توان حرکت کردن رو از دست میده  ...

 

وقتی خبر ترکیدن قیمت ها را میشنوم، که یکی یکی همه چیز چند برابر می شود ... که نفت و بنزین و هزار چیز دیگر برای جبران بسته شدن درهای فروش به ما تحمیل می شود ... وقتی خبر تحریم های تازه و وقوع جنگ بالا میگیرد...

حس میکنم این بادکنک قرمز است که کودکی مشغول باد کردنش است و از یادش رفته که اگر بادکنک را زیاد باد کنی، بالاخره میترکد ... ظرفیت ما آدم ها حدی دارد. بالاخره یک روزی خواهیم ترکید!

سوال اینجاست که : آن روز کی خواهد رسید؟

  • سارا
  • جمعه ۱۳ ارديبهشت ۹۸

سارا در واندرلند ( همون نمایشگاه کتاب خودمون ) - پارت 2

من یک بن تخفیف کتاب داشتم. 150 تومن که 90 تومن اش رو خودم داده بودم.

میخواستم فقط 150 تومن خرید کنم. دقیقا به اندازه 90 تومن خودم و 60 تومن تخفیف دانشجویی.

از نمایشگاه که بیرون اومدم، 13 تا کتاب دستم بود و تقریبا دوبرابر اونچیزی که قرار بود، خرج کرده بودم!


 

بعضی وقتا اتفاقای عجیبی برای آدم می افته.

مثلا اینکه همین امروز صبح نزدیک بود تصادف کنم و ماشین زیرم بگیره و اصلا اینجا نباشم که بخوام این کلمات رو بنویسم.

یا اینکه وقتی نشر نیکو رو توی نمایشگاه پیدا نکردم که کتابای موراکامی رو ازش بخرم، به صورت کاملا تصادفی، دوتا نشر دیگه رو پیدا کردم که کتابای موراکامی رو ترجمه کرده بودن. برای منی که فقط به خاطر خریدن موراکامی و انسان خردمند رفته بودم، موفقیت بزرگی محسوب میشد. 

با توجه به اینکه فروش " انسان خردمند " توی نمایشگاه ممنوع بود و کلی بابت اون خورد توی حالم، پیدا کردن کتابای موراکامی حسابی حالم رو جا آورد و منو انداخت روی دنده خرید کردن.

اینطوری هم میشه گفت که : منی که زنده مونده بودم تا از بقیه روزهای عمرم استفاده کنم، تصمیم گرفتم که با لذت خرید کنم!

وقتی به خودم اومدم، دیدم 4 تا کتاب از هاینریش بل، 5 تا از موراکامی، دو تا کتاب تاریخچه ادیان و یه کتاب از داگلاس آدامز دستمه.

با قول دادن به اینکه دیگه کتابی نمیخرم، دست ته تغاری و دختردایی مو گرفتم و بردم بخش ناشران خارجی که مانگاها و کتاب های انگیسی رو نشونشون بدم. 

قیمت ها همچنان بالا بود. اما جاهایی مثل " دور دنیا "، کلی کتاب و مانگای جدید آورده بودن که خب نمیشد از نگاه کردن بهشون و بررسی تمام و کمال نسخه های موجود اجتناب کرد. ( دختردایی ام جلد اول مانگای دفترچه مرگ رو خرید و خیلی شیرین، 146 هزار تومن پیاده شد. اینکه چرا این کار رو کرد، با اینکه اصلا دلش نمیخواست اینقدر پیاده بشه، این بود که صرفا میخواست به عنوان یک اتاکو، یک جلد مانگا برای خودش داشته باشه. شاید دلیل خوبی به نظر نیاد، ولی خب یه اتاکو، همیشه یه اتاکوئه :|)

من که همچنان چشمم دنبال گتسبی بزرگ میگشت، از دور دنیا کتاب رو قیمت کردم. نسخه انگلیسی کتاب رو میگفت 70 تومن. دیگه اونقدرا هم از خود بی خود نشده بودم و عطش زندگی، تعادل مغزم رو به هم نریخته بود که بخوام بخرمش.

و کمی جلوتر، با کمال تعجب، کتاب فروشی ای رو دیدم که کتاب رو 30 تومن میفروخت. کتاب نو بود. ( یعنی مثل نسخه ای که 5 شنبه دیده بودم و انگار از طوفان کاترینا جون سالم به در برده بود، نبود. ) و خب باید بگم که تعلل رو جایز ندونستم. اینکه چرا  همون بار اولی که رفتم نمایشگاه، ندیدمش برای خودم هم سوال برانگیز بود.


 

کتاب ها رو میشه آنلاین خوند. پی دی اف همه شون هم در دسترس هست. اما من یه آدم آنالوگم. و آدم های آنالوگ خیلی وقتا نمیتونن و نمیخوان که خودشون رو با تکنولوژی وقف بدن. کتاب رو وقتی میخونی، باید توی دستت بگیری. عطفش رو، برگه هاش رو، جلدش رو ... باید کتاب رو موقع خوندن لمس کنی. وگرنه اونطوری که باید، به آدم نمی چسبه!!

درسته که آدم های آنالوگ، آنالوگ اند و میخوان که آنالوگ هم باقی بمونن، اما بعضی وقتا، زندگی کردن در جامعه ای که همه دنیا داره طردش میکنه واقعا چاره ای برای آدم نمیذاره. آدم مجبوره تن به کاری بده که دوستش نداره و به خاطر نبود امکانات و منابع، دیجیتالی بشه و آنلاین کتاب بخونه ...  

و به خاطر همین خوندن کتاب توی گوشی، چشمام یکی دو شماره ای تغییر کرده که برای منی که نمیخوام ( حداقل، حالا حالا ها ) عمل کنم، وضعیت اسفناکیه! پس تا جایی که بشه، میخوام سعی کنم در حد توانم یک آدم آنالوگ باقی بمونم.

 

  • سارا
  • دوشنبه ۹ ارديبهشت ۹۸

سارا در واندرلند ( همون نمایشگاه کتاب خودمون ) - پارت 1

+نمایشگاه کتاب اصولا برای کتابخواران سراسر ایران رویداد بزرگی محسوب میشه. 

این رویداد این قدر برای ما مهمه، که شده از راه دور بیاییم تهران و چمدون زیر بغل بزنیم و تلق تلق روی آسفالت مصلی تا خود شبستان دنبال خودمون بکشیم یا یه کوله ی کوهنوردی قد هیکلمون بندازیم پشتمون و مثل گونی، هرچی دستمون کتاب برسه توش کتاب بچپونیم، این کار رو میکنیم.

این رویداد اینقدر بزرگه که موجود شبه کتابخواری مثل من که وقت سر خاروندن نداره، وقتی یک « چهار ساعت خالی غیر منتظره» توی برنامه روزانه اش میبینه (ساعت 10 و ربع صبح)، فلفور تلفن رو برمیداره و به بهترین دوستاش خبر میده و میگه ساعت 5 بعداز ظهر نمایشگاه باشن. 

 

++نمایشگاه رفتن برای من و دو یار دیگه ام یه جور سنته.

1- اینکه بریم بخش ناشران خارجی و بین کتاب های انگلیسی غوطه بخوریم و به جلد مانگاهایی که چند تا غرفه خاص عرضه میکنند، دست بکشیم و آرت بوک انیمیشن های سال رو بگیریم دستمون و دونه دونه، برگه هاش رو ورق بزنیم و صفحاتش رو با هم نگاه کنیم،

2- اینکه گاهی وقتا چندتا کتاب انگلیسی بخریم، و با اینکه پولمون زیادی نکرده، اما به خاطر عشقمون یه جلد از مانگایی که انیمه اش رو 10 بار دیدیم بخریم یا برای خریدن آرت بوک هایی که هیچ وقت بهشون نیاز پیدا نمیکنیم و به هیچ دردی هم نمیخورن، دل دل کنیم،

3- بعدش هم بریم با هم دیگه یه آیس پک بخوریم. اون دوتا، نسکافه ای و من، موزی.

 

+++ امسال، ولی، دو نفر بودیم. یکی مون افسردگی گرفته و از خونه در نمیاد. وقتی دونفری از غرفه ای به غرفه دیگه می رفتیم، جالی خالی سومین نفر کنارمون حس می شد...

 


 

++++ نمایشگاه کتاب 98 چطور بود؟

سرد تر از هوا، شک ناشی از شنیدن قیمت ها بود که باعث میشد بدنت منجمد بشه و خون توی رگ هات از حرکت بایسته ...

قیمت یه جلد مانگا، شده اندازه قیمت آرت بوک های پارسال.

و قیمت یک آرت بوک شده قیمت مجموعه 7 جلدی در جستجوی زمان از دست رفته!!

 

+++++ قیمت کتابای انگلیسی؟

میخواستم نسخه انگلیسی کتاب گتسبی بزرگ و آلیس در سرزمین عجایب رو برای خودم بخرم. میدونستم پولم به نو نمی رسه. به خاطر همین هم توی دست دوم فروشی ها گشتم و پیدا کردم.

یه جلد آلیس کثیف و چرب که میشد رد خوراکی که صاحب قبلی درحال خوندن روی کتاب ریخته بود رو در صفحات به کرات مشاهده نمود، به قیمت 30 هزار تومان معامله میشد. 

فروشنده با بی حوصلگی تمام، قیمت گتسبی بزرگ رو هم همون 30 هزارتومان اعلام کرد. درحالی که انگار کتاب به سختی از یک طوفان بزرگ جان به در برده بود و شرایط خوبی نداشت.

قشنگی کار اینجا بود که فروشندگان عزیز روی کتاب های دست دوم لیبل قیمت به دلار و یورو و پوند چسبونده بودن و وقتی قیمت میپرسیدی، خیلی شیک زل میزدن به قیمت و عدد مورد نظر رو در 13، 14، 15 تومن ضرب میکردن.

 

++++++ میخواستم 1Q84 موراکامی رو بخرم. کتاب دست دوم بود. بردمش دادم دست و فروشنده گفتم آقا قیمت این چنده؟ لیبل قیمت کذایی رو نگاه کرد و گفت : دویست و خورده ای در میاد. کتاب رو ازش گرفتم و گفتم : فکر کنم بهتره اینو ببرم بذارم سرجاش. فروشنده، بنده خدا، یه لحظه کپ کرد. بعد گفت : الان قیمتا همه اش همینه...

 

+++++++ کتاب های فارسی هم وضع بهتری نداشتن. یه غرفه داری رو دیدم که کتاب هاش رو میکوبید روی کانتر و به مشتری هاش میگفت والا اگه شما قیمت کاغذ خالی این رو حساب کنینا، از قیمت کل کتاب بیشتر میشه.

( باز این قابل درکه. من کتاب های انگلیسی با قیمت های نجومی و لیبل های گذایی شون رو نمیتونم هضم کنم. خوبه حالا خیلی هاشون همینجا چاپ میشن!)

 

++++++++ سه سال پیش رفته بودم سراغ کتاب بیلیارد در ساعت نه و نیم هاینریش بل. راستش ورژن پی دی اف کتاب رو خونده بودم و به نظرم ترجمه اش عالی بود. به خاطر همینم میخواستم که حتما کتاب رو بخرم تا حق مترجم رو ادا کرده باشم.

اون موقع انتشارات ماهی بهم گفت تموم کردیم. فعلا چاپ نمیکنیم. امروز وقتی سرسری بین غرفه ها چرخ میزدیم، دیدم ماهی جلو رویم سبز شده و بیلیارد در ساعت نه و نیم داره بهم چشمک مییزنه... هیچی دیگه ... صبر رو بیش از این جایز نشمردم. ( فعلا تنها کتابیه که خریدم)

 

+++++++++ راستش خیلی غرفه ها رو نرفتیم بگردیم. چون بچه ها معمولا توی شبستان حوصله شون سر میره و فقط منم که به صورت خیلی خوشحال از این غرفه به اون غرفه پر میکشم و با لذت بوشون میکنم :| با آروم کردن دلم و وعده دادن اینکه یکشنبه دوباره بر میگردم، رفتیم آیس پک بخریم.

آیس پک یه زمونی ارج و قرب بالایی داشت. الان دیگه از شکوه و جلال قدیما خبری نیست. چس مثقال بستنی رو میریزن توی ظرف و به قیمت دو سه برابر ارزش واقعیش عرضه میکنن. این بود که تصمیم گرفتیم به جای زور زدن برای هرت کشیدن اون سنگ یخ زده و نفرین کردن خودمون برای دور ریختن پول، بریم بشینیم روی چمنا و دوتا از آب نبات چوبی های 3 تا 5 هزاری که من از مترو خریده بودم رو لیس بزنیم!

 

++++++++++ دولت یه 60 تومن به ما دانشجوهای فلک زده داده که بابتش 90 تومن هم گرفته. این 60 تومن قراره چه قدر سرانه مطالعه جامعه رو با این وضعیت قشنگی که داریم بالا ببره، فقط خدا داند و بس!

 

 

 

  • سارا
  • جمعه ۶ ارديبهشت ۹۸
برای تمام زن های دنیا در تمام اعصار مهم است...
by Hokusai
آرشیو مطالب