چند وقت پیش، توی یک وبلاگی که متعلق به یه دختر ایرانیه که در راه آرزوهاش قدم برداشته، عنوان یک کتاب رو دیدم.

educated

تعریف هایی که از کتاب میکرد رو دوست داشتم، به همین خاطر هم مشتاق شدم برم بخونمش. دانلودش کردم و طی یک هفته، تمام زمان های خالی ام در روز رو صرف خوندنش کردم. بخش اولیه کتاب رو شاید بشه توی جمله های زیر خلاصه کرد :

"من دختری هستم که در ایالت آیداهو آمریکا، توی کوهستان بزرگ شدم. تمام کودکی و نوجوانی من در این کوهستان گذشت. من هیچ وقت به مدرسه نرفتم، هیچ دکتری تا به حال معاینه ام نکرده بود و حتی شناسنامه هم نداشتم.

از نظر کشورم، من وجود خارجی نداشتم. "

این داستان مال چند قرن پیش نیست. مال همین چند سال پیشه. نویسنده کتاب، تارا وست اور، حالا 32 سال سن داره و توی کتاب داستان زندگی اش رو تعریف میکنه. 

ماها آمریکا و اروپا رو مهد تمدن میدونیم! فکر میکنیم اونچه رو که ما نداریم، اونها دارن و ماها همگی بدبخت و بیچاره و عقب مونده ایم. همه اش غر میزنیم که چرا توی ایران به دنیا اومدیم و جز 80 میلیون جمعیت ایرانی هستیم.

اما تارا وست اور داستانی رو تعریف میکنه از یک خانواده مذهبی (مذهب مورمون در مسیحیت) که حتی حاضر نیستن یک دکتر معاینه شون کنه و به هیچ عنوان دارو مصرف نمیکنن. حتی موقع زایمان هم به بیمارستان نمیرن و قابله دارن. اینکه بچه هاشون رو توی خونه به دنیا میارن، هم به دلایل مالیه و هم به دلایل اعتقادی...

حالا توی همچنین شرایطی، این دختر بزرگ میشه و تصمیم میگیره که بره دانشگاه.

کسی که تاحالا توی عمرش هیچ وقت درس نخونده، شروع میکنه مثلثات و جبر میخونه تا بتونه امتحان بده و قبول بشه. و بعد از امتحان دوم قبول هم میشه!

میره دانشگاه و شروع میکنه به کشف کردن دور و برش. جهان پیرامونش. و جهانی که گذشتگان ما به وجود آورده بودن.

به قول استادش، شروع میکنه خودش رو کش میده! که ببینه به کجا میرسه ...

به تاریخ علاقمند میشه.

بورسیه میگیره. میره کمبریج درس میخونه و تا دکترا پیش میره.

این وسط زندگی اش هیچ هم آسون نبوده. برادرش کمر به قتلش میبنده و بخش اعظم خانواده هم طردش میکنن. 

از 6 تا خواهر و برادرش، فقط با دوتاشون در ارتباطه. همونایی که تصمیم گرفتن درس بخونن و تا دکترا پیش برن.

توی خانواده شون، سه نفر دکترا دارن و بقیه تقریبا بی سوادن.


 

آدم وقتی ایتا رو میخونه، میبینه که دنیا خیلی وسیع تر از اون چیزیه که تا حالا تصور میکرده. اینکه فرقی نداره کجای دنیا باشی، این تلاشته که بال هات رو میسازه و تو رو به هر جایی که بخوای، میرسونه.

دوست دارم  منم بتونم بال هامو بسازم و به جایی که میخوام برسم...

بحث اراده است ... دوست دارم به جای اینکه همه اش به خاطر راه سختی که در پیش گرفتم، غر بزنم و ناله کنم، روی اراده ام کار کنم تا بتونم یه روزی بالاخره بال ها مو باز کنم ...


 

اگر خواستین پست بلاگ دختری که در راه آرزوهاش قدم برداشته رو بخونین، اینجاست 

انتشارات نیلوفر هم کتاب رو تحت عنوان " دختر تحصیل کرده " نوشته " تارا وستور " یا تارا وست اور منتشر کرده.

ترجمه کتاب رو نمیدونم چطوریه. ولی اگر زبانتون در حد متوسطه، پیشنهاد میکنم حتما کتاب انگلیسی رو دانلود کنین و بخونین.

لینک دانلود کتاب دختر تحصیل کرده