چندماه پیش که داشتم یک قسمت از  «مهمونی» رو میدیدم و فرهاد آئیش مهمون برنامه بود، چیزی که بیشتر از همه توجهم رو جلب کرد، این بود که چه قدر این آدم حس میکنه مرگ بهش نزدیکه خیلی بهش فکر میکنه. فرهاد آئیش که خدا تن و بدنش رو سالم نگه داره، فقط 70 سالشه. 

ننه خدابیامرز اصلا به فکر مرگ نبود. کسی سن دقیقش رو نمیدونست، چون دیر براش شناسنامه گرفته بودن. اما فکر کنم نزدیک 90 بود. هر روز میرفت روی تردمیل و پیاده روی میکرد. یک مبل ماساژور هم داشت که هر روز روشنش میکرد و یه دور ماساژ میگرفت. کلی میوه هم میخورد و مراقب فشار خون و ضربان و نبض هزارتاچیز دیگه اش بود. تا روز آخر هم سرحال و سرپا بود و غذا درست میکرد. ما روز بعد از مرگش، آشی که خودش پخته بود و توی یخچال گذاشته بود رو خوردیم. ننه خدابیامرز هم به مرگ فکر نمیکرد، اما درنهایت، یه شب حالش بد شد و رفت...

مامان جونم خیلی زود آلزایمر گرفت. فکر کنم هنوز به شصت سال نرسیده بود. چندسال بعدش هم فوت شد. مامانم چندوقت پیش یاد چینی ها و کریستالهای مامانجون افتاده بود که با لذت تمام میخرید و جمع میکرد و با دقت تمام مراقبشون بود. الان هرکی یه تیکه اش رو برداشته و برده و دیگه خبری از اون سرویسی که مامانجون به جونش بسته بود نیست. وقتی آدما میمیرن، دیگه این چیزها اهمیتی نداره. میرن زیر نیم متر و یک متر خاک و هرچی چینی و کریستال و طلاجواهر بوده، هیچکدوم کنارش دفن نمیشن.

مادربزرگ دخترخاله هام هم فکر کنم 96 سالش بود که رفت. همسن الیزابت مرحوم، زمانی که به رحمت ایزدی پیوست. اون آخریا که همه ارث و میراث ها رو تقسیم کرده بودن، این بنده خدا دیگه از خودش چیزی نداشت و خونه دختر و دامادش زندگی میکرد. اما همیشه خدا عاشق زندگی بود. فرقی نداره ملکه الیزابت 96 ساله با کلی ثروت و مکنت باشی، یا فاطماخانوم که از دار دنیا فقط یه اتاق کوچیک توی خونه دخترش و یه تلویزیون دا‌شت. همه مون میریم. فرقی هم نداره چه قدر عاشق دنیا و زندگی و زندگی کردن باشیم. 

و با این وجود، وقتی میبینم بعضیا که حسابی از خدا عمر گرفتن و دیگه باید منتظر باشیم بوی الرحمان شون بلند بشه، همچنان فکر میکنن تا دنیا دنیاست قراره زنده باشن و جولون بدن، هرکاری دوست دارن میکنن و چنگال های خونین شون رو در تن بقیه فرو میبرن، حرصم میگیره. اما با خودم میگم مگه الیزابت و فاطماخانوم و ننه ی ما فکر میکردن برن؟ 

داس مرگ سر همه مون رو بالاخره یه روزی میزنه، ولی اینکه کی بزنه... خدا داند و بس