ته تغاری در دبستان و راهنمایی: من میخوام وقتی بزرگ شدم، معلم ابتدایی بشم و به بچه های کوچولو درس بدم. (با یه لبخند رویایی از تصور آینده شیرین)

همان ته تغاری، 10 سال بعد: من اصلا حوصله بچه مچه ندارم. صداشون میره رو اعصابم! (با اخم، درحال تصور بچه مچه در دور و اطرافش)

ته تغاری، موقع انتخاب رشته کارشناسی: من نمیخوام چیزی بخونم که هیچ ربطی به رشته تو داشته باشه. از برق متنفرم! 

ته تغاری، ترم 7 مهندسی پزشکی: هووووف! مثلا یه چیزی میخواستم بخونم که به برق ربطی نداشته باشه. بیا توی این مساله های مدار1 به من کمک کن! 

ته تغاری، موقع دیدن سارا در وضعیت  «درحال پایان نامه» : من هیچ وقت ارشد نمیخونم! اصلا! 

ته تغاری در آینده احتمالی: سارا برای رفرنس دادن به پایان نامه ارشد کدوم نرم افزار بهتره؟ 

 

سارا در دبستان: نمیدونم بزرگ شدم میخوام چیکاره بشم! 

سارا در راهنمایی: من میخوام دکتر بشم، یا نویسنده کتاب کودک. 

سارا در دبیرستان و پیش دانشگاهی: من نمیدونم باید چه شغلی رو انتخاب کنم! من نمیدونم باید چه غلطیییییی بکنمممم! 

سارا در دانشگاه: بعله، من یک مهندس برقم(سرش را با رضایت تکان می‌دهد) 

سارا بعد از دانشگاه: من آچار فرانسه شده ام! مدیر پروژه، معلم، مترجم، نویسنده مقالاتی که هیچکس نمیخونه، و درست کننده فایل های گرافیکی. ای... اوضاع بدک نیست... 

سارا موقع ارشد: بالاخره فهمیدم میخوام چی کار کنم. میخوام کارای مدیریتی انجام بدم. شاید برم مدیریت منابع انسانی برای دکترا بخونم.

سارا  «درحال پایان نامه» : من دکترا نمیخوونمممممم! فقط این پایان نامه تموم شه. عین بچه آدم میشینم سر کار فریلنسم. 

سارا، بعد از دفاع ارشد، در آینده ای که هم اکنون دور از تصور به نظر می‌رسد (چون در وضعیت «درحال پایان نامه» گیر کرده) : من نمیدونم میخوام چه کاره بشم!

سارا بالاخره بعد از گذشتن مدت زمان زیادی از روی ارشد: باید به آرزو هام فکر کنم و عملیشون کنم. دیگه وقتشه! 

اسپویلر الرت:(در آینده ای خیلی خیلی دورتر، وی به جای رسیدن به آرزوهایش، دکتری می‌خواند)