۲ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

فوتبال دستی

" مشتری مبهوت به جماعت سرخوش و شاد نگاه کرد ک هبا صدای بلند موسیقی می رقصیدند و غریو شادی سر میدادند. « این ها اصلا اخبار تلویزیون رو نگاه می کنند؟ واسه آینده جهان غصه نمی خورند؟»

میشیما به مردی که امیدوار بود شب را کف رودخانه به سر ببرد جواب داد : همین رو بگو. من هم از همین تعجب میکنم."

 

کتاب مغازه خودکشی

نوشته ژان تولی

ترجمه احسان کرم ویسی

ص 97

 

چند روز پیش هیچکس دیگری جز من و دو تا شاگردام توی موسسه نبود. فوتبال دستی ای که توی اتاق کامپیوتر گذاشته بودن، از همون روز اول چشمشون رو گرفته بود.  گفتن تیچر، آخر کلاس بریم فوتبال دستی بازی کنیم؟ گفتم باشه بریم.

راستش رو بگم، اون لحظاتی که سرخوشانه، با یه بچه 12 ساله هم گروه شده بودم و جلوی یه 12 ساله ی دیگه بازی می کردیم، آهنگ گذاشته بودیم و با شدت و قدرت تمام دسته ها رو می چرخوندیم و برای هم کری میخوندیم، جز بهترین لحظه های زندگیم بود. انگار که دنیا تشکیل شده بود از اون صفحه بزرگ و آدمک هاش، توپ سفیدمون، من، عرشیا و علیرضا ... و موسیقی. هیچ چیزی اهمیت نداشت. نه درس و دانشگاه. نه کار. نه ترامپ. نه گرونی. نه جنگ.

هیچی.

هیچ چیز دیگه ای وجود نداشت. حتی زمان. به خودمون که اومدیم، دیدیم دو دست بازی کردیم و نیم ساعت گذشته.

برای بچه ها اون روز شاید تبدیل به یه خاطر بشه که تیچرمون اومد باهامون فوتبال دستی بازی کرد. ولی برای من ... یک خلا شیرین بین هزاران فکر بود که دوست دارم تا ابد توی اون حال زندگی کنم.

  • سارا
  • چهارشنبه ۲۶ تیر ۹۸

مدینه فاضله اش

16 سال بود که میشناختمش.

چندین سال با هم پشت یک میز و نیمکت می نشستیم. یار دبستانی ام بود...

همدیگر را یک مدت طولانی گم کردیم و وقتی دوباره دست هم را گرفتیم، سعی کردیم به هم کمک کنیم.

من یه کار برایش در شرکت خودمان پیدا کردم و او هم مرا به دنیای شگفت انگیزی که آرام آرام برای خودش می ساخت راه داد. راه پر از تلاش و کوشش برای ساختن آینده.

می دانستم که عاشق آمریکا بود. یعنی اینطور بگویم، آمریکا مدینه فاضله اش بود! و چون برادرش هم آنجا زندگی میکرد، دوست داشت کوله بارش را از اینجا جمع کند و برود تا بتواند جای پایش را در سرزمینی دیگر که نهایت آمالش بود، سفت کند.

وقتی مدیر فنی مان از شرکت رفت، او هم تصمیم گرفت که برود و وقتش را صرف کارهای دانشگاهی کند.

چند روز پیش شنیدم که تقریبا دو ماه است که رفته آمریکا. از یک دانشگاه پذیرش گرفته و احتمالا رفته که بماند...

دیگر بر نمی گردد... دیگر هرگز او را نخواهم دید ...

راستش را بگویم، دلم شکست.

یعنی یک خداحافظی ساده اینقدر برای یک دوستی 16 ساله سخت بود؟

  • سارا
  • پنجشنبه ۲۰ تیر ۹۸
برای تمام زن های دنیا در تمام اعصار مهم است...
by Hokusai
آرشیو مطالب