ته تغاری عاشق درست کردن چیزای خوشمزه است. بچه ام استعداد خوبی هم در این مورد داره. تخصص اش هم در زمینه دسر و شیرینی جاته. اصلا سر همین استعداد این بچه است که وزن من و ملکه مادر صعودی داره میره بالا. بس که ته تغاری شیرینی و کیک و کلوچه میپزه و میده ما بخوریم.
معمولا نقش جادوگر بدجنس هانسل و گرتل رو هم خوب بازی میکنه. میگه اینا رو میپزم و میدم بخورین که پروارتون کنم و بعد یه لقمه چپتون کنم :|
جادوگر امروز دلش هوس حلوا کرده بود و دست به کار شده بود. یه چیزی پخته بود به شدت خوشمزه و ترکیب مسقطی و حلوا!
وقتی داشتم انگشت هام رو هم همراه اون معجزه کوچک میخوردم گفتم : فکرشم نمیکردم اون موقع که از خدا یه خواهر کوچیک تر میخواستم، یه دونه آپشن دارش رو بهم بده! (اشاره به استعداد آشپزی خدادادی در وجود این بشر)
ملکه مادر و ته تغاری کلی به حرفم خندیدن. ته تغاری محکم یه دونه زد به بازوم و گفت: بی تربیت! مگه من ماشینم؟
ملکه مادر هم زل زد توی چشمم و گفت: آره. اصلا فکرشم نمیکردی یه دونه از خودت بهترش رو بهمون بده.
قیافه درهم رفته من رو که دید، لبخند ملیحی زد و گفت : شوخی کردم. هردوتا بچه های من خوبن.
و یه تیکه حلوا_مسقطی دیگه برداشت و با لذت همراه چایی اش نوش جان کرد.
حالا من خودم صد دفعه بهش گفتم که تو ته تغاری رو بیشتر از من دوست داریا. همیشه از در انکار در میاد و میگه من بین دوتا دخترام هیچ فرقی نمیذارم.
بیا! اینم مدرک. دیگه کتمان و پنهان کاری تا به کی؟