روز سی و یکم جنگجوی خسته درون در حال پرهیز غذایی:

سرم گرم لپ تاپ بود که ملکه مادر اومد توی اتاق تا بهم شب به خیر بگه. نگاهش به بشقاب کثیفی افتاد که گذاشته بودم پایین تخت و با تعجب گفت :

- این چیه دیگه؟ تو مگه رژیم نبودی مثلا! یه بشقاب که با ما خوردی، یکی دیگه هم اینجا؟

و منتظر توضیح، به صورتم خیره شد.

خودم رو از تک و تا ننداختم و جواب دادم:

- چرچیل یه جمله ای داره که میگه اگه دارین میرین جهنم، تا تهش برین. دیگه ما هم گفتیم تا تهش بریم دیگه!

ملکه مادر دستانش رو روی سینه به هم قلاب کرد و یکی از ابروهایش رو بالا برد:

- آهااااان! اونوقت فردا چی؟ جهنمتون فردا هم ادامه داره؟

جواب دادم: نه دیگه! فردا ریست میشه، برمیگردیم برزخ!

 

+ اصل جمله چرچیل اینه : If you're going through hell, keep going 

++ برای ظهر 260 گرم ماکارونی داشتم. اونقدر خوشمزه شده بود که دلم طاقت نیاورد فقط به یه وعده اکتفا کنم. یعنی راست راستش رو بخوام بگم، اینطوری شد که چند ساعت بعد از ناهار رفتم پای گاز تا از کتری آب جوش برای خودم بریزم، وسوسه شدم و یه چنگال برداشتم و از توی قابلمه یه کم برداشتم و خوردم. مزه اش اونقدری خوب بود که اراده ام رو به لرزه بندازه. به خاطر همینم شب رفتم تو کارش. ولی دیگه زدم به سیم آخر و گفتم بزار یه دل سیر بخورم که چشمم روی اون پیچ پیچی های توی قابلمه نمونه.