ته تغاری نشسته بود کنارم. ویرم گرفته بود یه کم اذیتش کنم. دقیقا یادم نیست که چی بهش گفتم ( مساله چندان مهمی هم نبود و جنبه شوخی داشت). ته تغاری هم وانمود کرد که بهش برخورده و با لحن اعتراض آمیزی مامان رو صدا زد :
مامااان! ببین چی بهم میگه!!؟؟!!!
و مامان، در کمال خونسردی، درحالی که مستقیم به تلویزیون زل زده بود و حتی برنگشت که نیم نگاهی به ما بندازه گفت :
ولش کن! میدونی که بدون تو میمیره!
حرفش خیلیییی سنگین بود!! اونقدر سنگین که زبون من و ته تغاری بند اومده بود و برای چند ثانیه فقط به هم زل زدیم.
حرفش، با وجود سنگین بودن، کاملا درست بود ...
( پ.ن : و مامان با این حرفش و شکه کردن ما، به هدفش رسید: صدای ما دوتا رو خفه کرد تا بتونه در کمال آرامش و با لذت فیلمش رو تماشا کنه)