چندبار آدم میتواند در عمرش برای یک سر بریده و لب های تشنه گریه کند؟
اگر به مردمی که هرسال تلویزیون نشانشان میدهد نگاه کنی، میبینی که میلیون ها نفر هرسال همین کار تا آخر عمرشان انجام میدهند.
ولی واقعا چندبار آدم میتواند از ته دل برای یک سر بریده و لب های تشنه گریه کند؟
وقتی بیست و یکی دو سالم شد و دیگر روضه های نوحه خوان دلم را برای رنج امام حسین در صحرای کربلا به درد نمی آورد و دیگر منتظر رسیدن آن ده روز باشکوه نبودم، فهمیدم که ورژن سر بریده دیگر برایم تکراری شده. خسته شده بودم. به علاوه، در دنیای خودم آنقدر سرهای بریده شده و بردار رفته و تنهای مثله شده و داستان های عجیب و باورنکردنی از آدم های مختلف در سراسر دنیا و حتی در طول تاریخ وجود داشت که میشد ساعت ها برای آنها گریست و داستان حسین دربینشان کم کم رنگ میباخت.
داستان آن شهیدی را شنیده اید که در جنگ ایران و عراق، دو دست و دو پایش را به چهار جیپ بستند و هرکدام از جیپ ها در چهار جهت مختلف به راه افتادند تا دست و پاهایش از جا کنده شد؟ میتوان برای شجاعتش و بدن مثله شده این آدم هم روزها گریست. همانطور که هرسال همه برای دست های بریده عباس گریه میکنند.
اما راستش را بگویم، نمیتوانستم با این قضیه کنار بیایم. مثلا من همان دختری بودم که در کودکی آرزو میکردم که یک ماشین زمان داشتم و میرفتم به کمک امام حسین و یارانش. اسلحه و آب با خودم میبردم تا در جنگ پیروز شوند! شاید این رویاهای کودکانه احمقانه به نظر برسند، اما من همچنان محبتی را یک زمانی در دل داتم به یاد می آوردم و کمرنگ شدن آن اذیتم میکرد. به خاطر همین هم تصمیم گرفتم بیشتر تحقیق کنم و ببینم اصل ماجرا چه بوده. ماجرایی که امام خمینی هم درباره آن میگوید عامل زنده نگه داشتن اسلام است.
دنیای ما معلم کم دارد. آدم هایی مثل شریعتی که بنشینند و وقت بگذارند و حرف بزنند و یاد بدهند و بگویند که معنای واقعی آن تصاویری که دین، مذهب، جامعه و خانواده برایمان میسازد چیست. به ما بگویند که داستان واقعی آن سر بریده چیست. یعنی مثل داستان های شاه و پریان که از «یکی بود و یکی نبود» شروع میشود و به «کلاغه به خونش نرسید» ختم میشود، کل داستان را از اولِ اول تا آخر برایمان تعریف کنند، نه فقط قسمت جنگ و هیجانی داستان را!
یک فیلم جنگی را در نظر بگیرید که سر صحنه های بکش بکشش از راه میرسید. و شروع به دیدن میکنید. در این حالت فقط میدانید که دو نیروی مخالفِ هم دارند با هم میجنگند و با اینکه ممکن است برخی صحنه ها شما را به وجد بیاورد، اما چون از اول فیلم آن را تماشا نکرده اید، دقیقا نمیدانید چرا این دو با هم درحال جنگند و چه چیزی باعث شروع جنگ شده. داستانی که شما دیده اید، یک داستان ناقص است.
این دقیقا همان بلایی است که سر داستان کربلا آمده. قسمت های جنگی داستان را هرسال برایمان پخش میکنند و فقط به ما گفته اند که موظفیم برای آن گریه کنیم، بدون اینکه واقعا بدانیم اصلا چرا این جنگ در گرفته و فقط با یک تقابل ساده میان خیر و شر روبه رو نیستیم، بلکه قضیه خیلی خیلی بزرگتر و ژرفتر از این حرفاست! کاری که شریعتی در لابه لای هزاران کلمه آن را تعریف میکند و نشان میدهد که اصلا این قضیه از آدم و هایبل و قابیل شروع شده و به ما رسیده.
نوحهخوانها، بالای منبر روندهها و آدمهایی که ساعتی خداتومن پول میگیرند تا اشک ملت را دربیاورند، اینها معلم نیستند. اینها کسانی نیستند که باید واقعه را تعریف کنند یا اصلا اجازه داشته باشند که ورژن نیم_منِ خودشان را تحویل ملت بدهند.
وقتی من معنای واقعی حرکت امام حسین را برای کودکان امروز و بزرگسال های آینده توضیح ندهم و فقط و فقط، هرسال، انگشت اشاره ام را به سمت گلوی پاره شده علی اصغر و دست های بریده ابوالفضل و سر غلتیده بر خاک حسین بگیرم و هوار بکشم که: ایهالناس، ببینید هزار و سیصد و خورده ای سال پیش با با امام ما چه کردند و چطور او و خانواده اش را هلاک کردند، معلوم است که بعضی ها خسته میشوند و عاشورا برایشان بعد از مدتی تکراری و حتی بیمعنی میشود. با این آموزش های غلط چه توقع دیگری میتوان داشت؟ مخصوصا برای جامعه ای که کتاب هم نمیخوانند و منبع اطلاعاتشان، کانال و صفحات مجازی است که هرچه را که بخواهند به خودشان میدهند.
این وسط، بعضی های دیگر هم چون درک درستی از فرق بین دین، مذهب، رویههای دولت و ورژن دلبخواهی از اسلام که آن را به اسم اسلام ناب محمدی تحویل ملت داده اند ندارند و آنها را با هم اشتباه میگیرند، برای اینکه مخالفتشان را با دولت نشان بدهند، روز تاسوعا و عاشورا آهنگ های خیلی خیلی شاد در ماشین میگذارند و صدای آن را تا ته بلند میکنند و در کوچه و خیابان میگردند که نشان دهند این روز اهمیتی ندارد و اصلا عاشورا برایشان روز شادی و عروسی است.
و هی سال به سال دستمزد این روضه خوان ها بیشتر میشود و ابداعات در سینه زنی و نوحه خوانی به روز میشود و چیزهای جدید به بازار میآید ، اما هرگز، حتی یکبار هم در تلویزیون ندیدم که کسی بیاید و بگوید لطفا بروید کتاب «حسین، وارث ادم» شریعتی را بردارید و از اول محرم تا اربعین روزی چند صفحه ناقابل بخوانید. یا کتاب های دیگری که قضیه را از اول شرح بدهند معرفی کنند و بگویند لطفا برای اطلاع از داستان کامل و نه فقط ورژن جنگی آن، این کتاب ها را مطالعه بفرمایید. یا اصلا دعوت به کتابخواندن پیشکش، حتی بیایند و داستان واقعی عاشورا را تعریف کنند!
ما برای آن اشکی که فقط و فقط در آن ده روز اول محرم از چشمانمان میچکد، ارج و قرب بالایی در نظر میگیریم. اما برای آگاهی از واقعیت، مطالعه، کشف کردن و شناختن راه های واقعی و مسیر پر پیچ و خم تاریخ چه؟ هیچ!
من خودم هم دیر سراغ کشف حقیقت رفتم. نمیگویم هم که با خواندن فقط یک کتاب که در این چهل روز اخیر، آرام آرام مشغول مطالعه اش بودم، کل «حقیقت» بر من آشکار شده. اما حداقل حس میکنم که یک قدم در راه شناخت برداشته ام که نگاهم را نه فقط به داستان کربلا، که نسبت به دین واقعیام کمی تغییر داده است. علاوه براین، حالا معلمی دارم که میدانم راهنمای بیچون و چرای من است و برای خواندن بقیه کتاب هایش نیز شوق دارم.