به آسمان نگاه میکنم. روزهای صاف و بدون ابر، آسمان انواع طیف رنگ آبی را به خودش میگیرد. موقع طلوع و غروب، نارنجی و صورتی و طلایی آسمان را میپوشانند. روزهای بارانی خاکستری است و شبهای سرد زمستانی که قرار است برف و باران ببارد، رنگ نارنجی مرموز به خودش میگیرد.
به زمین نگاه میکنم. درختان، گلها، حیوانات، همه چیز. هر کدام شکل و رنگی دارند زیبا و دیدنی. سبز و قرمز و سفید و صورتی... اصلا زمینی که خدا آفریده، دنیای زیبایی و رنگ هاست. یک آبشار شبیه آبشار دیگر نیست. یک جنگل شبیه جنگل دیگر نیست. مشابه یک تکه سنگ را در یک ساحل سنگی نمیتوانی پیدا کنی.
اما به خیابان های یک شهر بزرگ و شلوغ نگاه میکنم که به دست انسان ساخته شده، دلم میگیرد. همه جا شکل هم است. همه جا توسی و سفید و مشکی است... همه جا «مدرن» است.
بعد میگویند خدا مرده است. خداوند حتی در خالهای سیاه رنگ یک کفشدوزک قرمز هم زنده است. این ما هستیم که در عین زنده بودن، مرده ایم.
+خدا زنده است، فقط این روزها انگار کمی دلش از ما گرفته و سرسنگین شده است...