یادم میاد وقتی 12 سالم بود و کلاس زبان میرفتم، عکس یه ماشین پرنده قرمز رنگ توی کتابمون بود. ماشین اسپرت و خوشگلی بود که کلی دلم براش قیلی ویلی رفته بود و نگاه کردن بهش حس خوبی بهم میداد.

زیر عکس نوشته بود پیشبینی میشه که تا سال 2020 ماشین پرنده اختراع بشه، جای ماشین های معمولی رو بگیره و دیگه ما همه‌مون با ماشین‌های پرنده‌مون این طرف و اونطرف بریم.

اگر برگردم به 12 سالگی و خودم رو روی اون صندلی دسته‌دار گوشه کلاس ببینم که جای محبوب همیشگیم بود، یه لبخند بزرگ میزنم، میرم روی صندلی کنارش میشینم و زیر گوش دوازده سالگیم زمزمه میکنم:

- عزیزم، رویابافی در مورد سواری با ماشین پرنده رو تموم کن! هیچ ماشین پرنده ای در کار نیست.

وقتی که دوازده سالگیم برگرده و با تعجب به بیست‌و‌هفت سالگیش نگاه کنه، اینطور ادامه میدم:

- اگه تو ماشین پرنده دیدی، منم دیدم. 2020 همچین چنگی هم به دل نمیزنه. باور کن بزرگترین دستاوردش یه PS5 و چند مدل گوشیه که با قبلیاشون هیچ فرقی ندارن. و یه چندتایی واکسن که معلوم نیست کدوماشون واقعا ایمنی ایجاد کنن.

وقتی دوازده سالگیم در واکنش به حرفم با تعجب خیلی بیشتر از قبل به صورتم خیره میشه بهش میگم :

- عزیز دلم، خود نازنین و بی تجربه ام، درسته که علم پزشکی پیشرفت کرده، اما بالاخره آدما میفهمن که خیلی خیلی ضعیفن. مخصوصا در مقابل دنیاهای میکروسکپی و نادیدنی.

و بعد براش از این حرف میزنم که چه قدر دلم برای یه پیاده روی ساده و بدون دغدغه تنگ شده، حالا سواری با ماشین پرنده‌ی اختراع نشده پیشکش!

و بعد به عنوان توصیه آخر بهش میگم:

- یادته چند وقت پیش کتاب چهارم قصه های سرزمین اشباح رو خوندی؟ یادته دارن شان میره به کوهستان اشباح و بهش یه غذایی میدن که به نظرش خوشمزه میاد، اما وقتی میفهمه خفاش خورده، حالش بد میشه؟ خب، باید بگم که اون قسمت داستان اصلا هم بامزه نیست و فکر امتحان کردنش رو هم از سرت بیرون کن!

 

+اگه همین الان برم و 40 سالگیم رو توی 2034 ببینم، یه دنیای پر از صلح و آرامش رو میبینم که ماشینای پرنده دارن در دوردست پرواز میکنن یا دنیایی پر از جنگ، خونریزی، قحطی و بی آبی؟

 

happy new year

Good riddance to you 2020