1. دو هفته پیش برای مصاحبه استخدام رفتم به یک شرکتی که قبلا باهاشون فریلنس کار میکردم. نیرو میخواستن و گفتن اگر مایلین بیایین برای مصاحبه. 

رفتم. حقوقش عالی بود. مدیرش هم یه آدم کارآفرین بود که یک استارت آپ خیلی جالب رو راه اندازی کرده بود. از مصاحبه مون لذت بردم.

خیلی از مصاحبه های الان اینطوریه که یکی از افراد تیم منابع انسانی زنگ میزنه و باهات صحبت میکنه. ترجیحا آنلاین. یکسری سوالات تکراری ازت میپرسن. بهترین خصوصیتت چیه. بدترینش چیه. چی باعث میشه کارت رو ترک کنی. سوالات کاملا منابع انسانی وار. دقیقا همون هایی که توی درس منابع انسانی خونده بودم. بدون هیچ چیز اضافه ای. من هیچ وقت اینجور مصاحبه ها رو که یک گفتگوی جالب توش شکل نمیگیره رو قبول نشدم.

اما توی این مصاحبه آخر، حرف های خوبی زده شد و حرف های خوبی هم شنیده شد، نه فقط سوالات تکراری منابع انسانی، که یکسری سوالات جذاب هم مطرح شد و از مدل جواب دادنم یه جورایی من تونستم خودم، خودم رو بسنجم!

که چه قدر از آخرین دفعه ای که این مدلی مصاحبه کرده بودم میگذشت و تغییر رو حس میکردم. تغییر نوع فکر کردنم رو، تحلیل هام، و نوع برخورد با موضوعات رو. خلاصه که خیلی خوب بود. فرداش هم بهم زنگ زدن و گفتن ما اوکی هستیم. از فردا میتونین تشریف بیارین شرکت.

اما من نرفتم. 

این یکی از اون بهونه های قبلیم که آمادگی ندارم و این حرفا نبود. محیط شرکت بود که نمیتونستم قبولش کنم. حتی با اون حقوق بالا!

به محض اینکه وارد شدم، پا به سالنی گذاشتم که هیچ پنجره ای نداشت. هیچی! و تمام نور سالن از لامپ های کم نوری تامین میشد که نورشون اصلا کافی نبود. فضا دم داشت. گرم بود و خفه. و هیچ هوایی جریان نداشت. هر 4 تا میز کوچیک به هم چسبونده شده بودن که جای کمتری بگیرن و کارکنان عملا توی حلق همدیگه نشسته بودن. 

با فاصله خیلی خیلی نزدیک.

و همگی بدون ماسک.

تازه وقتی من رفتم، کسانی که باهاشون مصاحبه داشتم، معذرت خواهی کردن و فقط یکی شون ماسک زد. بعد که به روشون آوردم اینجا هیچکس ماسک نزده، نگاه خجالت زده ای به همدیگه انداختن و گفتن آره باید بزنیم. چرا نمیزنیم؟ میتونیم به عنوان فرهنگ سازمانی، بچه ها رو عادت بزنیم ماسک بزنن. مثل اون دفعه سر قضیه تفکیک زباله های خشک و تر که با جریمه از سه روز قبل از امروز(!) موفق شدیم عادتشون بدیم.

و من به این فکر میکنم که ماسک زدن جز پروتکل های بهداشتیه. اصول اولیه است. محض رضای خدا! شماها مثلا تحصیل کرده این. رعایت همچین چیزی حکم عقله، اونم توی این جای تنگ و تاریک، بدون پنجره، بدون هوا، با سقف کوتاه.

به محض اینکه مصاحبه تموم شد، دویدم بیرون تا هوای سرد و تازه به صورتم (یا اونچه که بالای ماسک مخفی نشده بود) بخوره و حالم رو عوض کنه. اونقدر حالم بد بود که تصمیم گرفتم تا خود خونه پیاده برم تا هوا به سرم بخوره و حس و حالم تغییر کنه. (و باید بگم اصلا مسیر کوتاهی نبود). همچنین وقت داشته باشم که فکر کنم.

خیلی با خودم کلنجار رفتم. خب حقوقش خیلی بالا بود و منم در شرایطی بودم که واقعا به اون پول نیاز داشتم. اما سلامتی مهم تره. به مامان فکر کردم که نباید بذاریم دوباره مریض بشه. پس محکم گفتم نه. میتونستم درک کنم که چرا ماسک نمیزدن. سالن اونجا افتضاح بود و اگر ماسک میزدن، خفه میشدن. اما من واقعا نمیتونستم اون شرایط رو تحمل کنم. به طور فیزیکی و روحی برام غیرممکن بود. 

2. امروز رفتم شرکت قبلیمون تا به بچه های باقی مونده توی شرکت سر بزنم. در رو که باز کردم، دیدم جز یک نفر، هیچ کدوم ماسک نزدن. البته فضای شرکت باز و نورگیر بود و همه با فاصله از هم نشسته بودن. اما بازم برام عجیب بود. مخصوصا اینکه میدونستم دو نفرشون قبلا سخت درگیر بیماری شده بودن.

این خیلی بده که توی شرکتها آدمها دیگه ماسک نمیزنن. دلی هم میگه شرکت اونا هم همینه و دلی گوسفند سیاهشونه. اینم میدونم که خب نگه داشتن ماسک روی صورت برای مدت زمان زیاد عذاب آوره. اما خب پای سلامتی مطرحه. نه فقط سلامتی خود فرد، بلکه خانواده هاشون. واکسن مصونیت کامل نمیاره و اگر توی هرکدوم از این شرکت ها یه نفر مریض بشه، نه فقط بقیه رو، که خانواده های اونها رو هم مریض میکنه. و این فاجعه است.