امروز، خیلی خوشحال و خندون، شال و کلاه کردم و سمت نمایشگاه راه افتادم.
کلی ذوق زده بودم و اولین باری بود که روز اول نمایشگاه، این میعادگاه علم و فرهنگ رو زیارت می کردم.
با دوستام قرار گذاشته بودیم که بریم غرفه های بین الملل و ناشران خارجی رو حسابی رو بگردیم و روز اول، تا قبل از اینکه بچه های انیم ورلد و سایر دوستان، مانگا ها و آرت بوک ها رو درو نکردن، یه سر و گوشی آب بدیم و شاید یکی دوتا مانگا هم بخریم.
( به کمیک استریپ ژاپنی مانگا میگن )
اما ...
نمایشگاه افتضاح بود. افتضاح کلمه ای نیست که بتونم عمق فاجعه رو باهاش نشون بدم، باید بگم که اگر مسئولین محترم تصمیم میگرفتن نمایشگاه رو افتضاح برگزار کنن، صد در صد بهتر از چیزی میشد که امروز باهاش مواجه شدم!!
شما تصور کن که یه جای در حال ساخت و ساز رو بدن دست یه سری ناشر. که خیلی هاشون تازه همین امروز صبح شروع به چیدن کتاب ها کرده باشن.
برای اینکه کف داغون ساختمون نیمه ساز دیده نشه، کف اش رو موکت کردن و زیر اون موکت، از تیکه های آهن-پاره بگیر تا آجر شکسته هم پیدا میشه. به خاطر همینم امکان داشت هر لحظه یکی کله پا شه.
دستگاه های پوز کار نمی کردن. نصف ATM ها خراب بودن و برای اینکه پول یه کتاب رو حساب کنی، باید مدت ها توی صف دستگاه ATM میموندی.
و قیمت ها ...!
کتاب های خارجی رو هرکس با هر قیمتی که دوست حساب میکرد. عملا سر گردنه بود. هر جلد مانگای پیزوری که شاید بیش از 200 صفحه نداشته باشه، پارسال با قیمت بین 30 تا 35 تومن به فروش می رفت، اما امسال زیر 58 تومن پیدا نمی کردی. ( البته به جز یه سری دست دوم داغون )
گرونی دلار هم مزید بر علت بود. شما اگر یه کتاب با قیمت 16 دلار میخواستی بخری، باید 96 تومن پیاده میشدی. به دلار بخوای حساب کنی، چیز زیادی نمیشه، اما به تومن ... 96 تومن برای یه کتاب 16 دلاری باعث میشه بغضت بگیره که ...
کتاب های دست دوم انگلیسی هم رسما توی انباری چندین سال خاک خورده بودن و جلدهاشون کثیف بود. اما از اونجایی که یه کتابخون حرفه ای با این چیزا از پا در نمیاد، توی اون همه گرد و خاک شیرجه زدم و تک تک کتاب ها رو بررسی کردم، اما کتاب هایی که میخواستم رو پیدا نکردم.
کلا تنها چیزی که از نمایشگاه گرفتم، یه شربت سکنجبین و لیمو و یه ساندویچ بود :|
تنها خوبی امروز این بود که دوستامو دیدم، با هم دیگه کلی حرف زدیم و خندیدیم و مسخره بازی در آوردیم.
بازم مثل پارسال، چترم رو در آوردم و درحالی که سه تایی زیرش چپیده بودیم، زیر آفتاب سوزان راه می رفتیم تا مثلا از آفتاب سوختگی در امان باشیم : )))) خیلی مزه داد:)))
رفتیم روی چمن ها زیر سایه درخت نشستیم و ساندویچ خوردیم و بعدش هم همونجا روی چمن ها دراز کشیدیم. باد میومد و وقتی حرف میزدیم، کلماتمون رو باخودش می برد... میتونم بگم امروز چیزی دشت نکردم، اما کلی روحم تازه شد و با یاران غارم درد دل کردم : )))
امیدوارم جمعه بتونم چندتا کتاب خوب به چنگ بیارم!!!!