بعضی کتاب ها هستند که باید در زمان خاصی آنها را بخوانی.

گاهی وقتا خود کتاب ها میگویند که چه زمانی برای خواندن آنها بهتر است.

مثلا یک کتاب را میخری و سه سال تمام میگذاری تا در کتابخانه خاک بخورد. میلت نمی کشد اصلا بازش کنی.

بعد ناگهان هوس میکنی که کتاب را برداری و شروع به خواندنش کنی.

 

کتاب خلبان جنگ آنتوآن دوسنت اگزوپری برای من از همین دست کتاب هایی بود که خودش زمان خواندنش را مشخص کرد. می توانم بگویم خواندنش در این شرایط به آدم آرامش میدهد. کتاب را مثل یک طلسم جادویی، گذاشتم توی کیفم و با خودم همه جا میبرم.

اگزوپری در کتاب خلبان جنگ، راجع به جنگی بیهوده  حرف میزند. راجع به آدم هایی که بیهوده کشته میشدند، و فرمان هایی که بیهوده صادر می شدند.

توصیف های کتاب فوق العاده زیبا و کاملا واقعی هستند و نمیتوان از خواندنشان لذت نبرد. فجیع ترین بلایایی را که ممکن است بر سر انسان به صورت فردی یا در قالب یک گروه بیاید را با کلماتی بیان میکند که آنقدر واقعی و ملموس با زبانی شیوا بیان شده اند که نمی توانی کتاب را کنار بگذاری و در عین حال، نمیخواهی که کتاب را زود تمام کنی.

خیلی ها اگزوپری را فقط با کتاب شازده کوچولویش میشناسند. یعنی خیلی ها را دیده ام که از کل شازده کوچولو، همان جملاتی را که در دنیای مجازی دست به دست میچرخد را ورد زبان کرده اند و با فیس و افاده مثلا فقط میگویند : تو مسئول گلی هستی که اهلی کردی ! 

اگزوپری فقط از اهلی کردن حرف نمی زند. از خیلی چیزهای دیگر که در دنیای ما جریان دارد هم گفته است.

مثلا از دلیل اینکه آدم ها باید برای یک جنگ بیهوده بمیرند حرف میزند. این که اگر جنگی محکوم به شکست، چرا آدم ها باید در این شکست بمیرند؟ و دلیل آن را اینطور اعلام میکند که شکست باید تبدیل به عزا شود تا سمبلی شود برای آدم های زنده ...

یا مثلا می تواند از شال صدفی رنگی که به دنبال هوا پیما، مانند دوشیزگان طناز کشیده می شود و پیراهنی زیبا به تن دارد، در زمانی حرف بزند که هواپیماهای شکاری آلمانی به دنبال یافتن آنها هستند و اگر هوا پیما را ببینند، با مسلسل تیربارانش میکنند و مثل برق و باد می گذرند و خلبان و سرنشینان هواپیما را با رگ هایی پاره شده که خون از آنها فواره میزند و موتوری که آتش گرفته پشت سر میگذارند. اگزوپری از شال زیبایی حرف میزند که جای آنها را لو میدهد...