دو سه روز پیش فیلم گرگ وال استریت رو برای بار اول دیدم. اینکه چرا بعد از این همه سال که صداسیما خودش رو با نشون دادن این فیلم خفه کرد من همچنان ندیده بودمش، به خاطر این بود که نه اطلاعاتی راجع به بورس داشتم، نه دوست داشتم راجع بهش چیزی بدونم. (البته اینکه چطور این فیلم رو سانسور کردن جای سواله!) اما به واسطه پاس کردن سه واحد مدیریت مالی توی دانشگاه که استاد اعظم به جای درس دادن مطالب لازم، مینشستن و راجع به بورس آمریکا و سهامی که طی هفته فروخته یا خریده بودن حرف میزدن، یه کم (فقط یه کم) اطلاعاتم بالا رفت و دیگه گارد قبل رو نسبت به این موضوع نداشتم.

راستش آبان 98 که اینترنت قطع بود، استاد ما هم یه سهامی خریده بود که میخواست بفروشتش. یادم نیست سهامش مال کدوم شرکت آمریکایی بود، اما قطعی اینترنت باعث شده بود اون سهام درحال سقوط رو نتونه بفروشه و سر کلاس، با استرس تمام اینطرف و اون طرف میرفت و با التماس از بچه ها میپرسید راهی سراغ ندارن که بهش کمک کنه به اینترنت وصل شه و بتونه سهامش رو بفروشه؟ طفلک فقط یه قدم با سکته قلبی فاصله داشت.

هفته بعدش اومد سر کلاس و گفت :" من این هفته خیلی راحت خوابیدم. چون مجبور نبودم نصف شب موقعی که بورس آمریکا باز میشه، هی همه چیز رو چک کنم یا مدام استرس داشته باشم. سپردمش دست خدا!"

وقتی نت دوباره آزاد شد، اومد سر کلاس و گفت:" آره! توی اون مدتی که نمیتونستم سهامم رو بفروشم، قیمتش صعودی خیلی بالا رفته بود و کلی سود کردم. مقدارشم بیشتر از هر هرباری بود که هی میخریدم و میفروختم." خلاصه که داشت با دمش گردو میشکست. البته مدیونین اگر فکر کنین کل هفته رو دوباره شب زنده داری نکرده و به خرید و فروش نگذرونده بود!

و من همه اش به این فکر میکردم که "مرد، چرا خب؟ چرا این کارو با خودت میکنی؟ مال مایکروسافت یا تسلا رو که این همه ازشون تعریف میکنی و هرهفته توی yahoo finance، رشدشون رو توی چشم ما فرو میکنی رو بخر بذار کنار که هم سود کنی، هم خیالت راحت باشه." بعد فهمیدم این یه جور اعتیاده. دست خودش نیست.

راستش سر کلاس خیلی به این موضوع فکر میکردم. کاری که استادمون میکنه، هیچ فرقی با قمار نداره. این مدلی که در یک دنیای متزلزل که هر لحظه درحال تغییره، هی بخری بفروشی تا سود کنی، اون هم تنها با استفاده از یکسری اطلاعاتی که همه بهشون دسترسی دارن و یکسری اطلاعات دیگه که فقط خواص ازش خبر دارن، تقریبا یه جور قماره. چون نه فقط صدمه مالی یا حتی جانی (مثل سکته و مرگ) داره، پیش بینی پذیر هم نیست و دستان پشت پرده اش هم زیاده. اصلا قوانینی که برای بورس آمریکا تعریف شده مثل قوانین یه بازی تخته ای میمونه که میزان ریسکش زیاده و اگه ببازی، همه چی رو باختی. و این آدم به قمار معتاد بود و خودش خبر نداشت.

و نه فقط پولش، که وقت و آرامشش رو هم حروم این کار میکرد. اینکه یه آدم مذهبی یقه آخوندی که ادعاش گوش فلک رو کرد میکرد، نمیفهمید کاری که داره میکنه جز حرامات دینشه برام واقعا عجیب بود. این آدم یا کلا فکر نمیکرد و آدم سطحی ای بود، یا یه آدم تظاهرکننده بیشتر نبود. (فکر میکنم یه مقدار از هر دو رو داشت).

وقتی گرگ وال استریت رو میدیدم، بهم کمک کرد تا قضیه رو از سمت دیگه هم نگاه کنم. از سمت معامله گری که به عنوان واسطه کار خرید و فروش رو برای مشتری ها انجام میده. و خب این وسط کلی هم سود میکنه. توی این دنیا، فرشته هایی که حلال و حروم و منفعت مردم واقعا براشون مهم باشه، قطعا سراغ دلالی بورس نمیرن!

اما چیزی که بیشتر از همه ذهنم رو به خودش جلب کرد و این دو سه روز تصویرش از جلوی چشمام کنار نمیره، صحنه آخر فیلمه. درست قبل از جایی که صفحه سیاه بشه و تیتراژ بیاد بالا:

اینا همه آدمایی هستن که نشستن تا بتونن از جردن بلفورت کبیر، از جردن بلفرت بزرگ که تونسته میلیون ها دلار به جیب بزنه و حالا میخواد رمز کارش رو به اونها یاد بده، دو کلمه چیز یاد بگیرن تا درست مثل الگوی جدید زندگیشون، بلفورت، زندگی بهتری برای خودشون بسازن. فیلم در سکانش آخر این آدم ها رو ساده و مثل گوسفندهای خنگی نشون میده که به دهن بلفورت نگاه میکنن. و بلفورت، گرگی که سالها این گوسفندها رو میدریده و تکه پاره میکرده، براشون کلاس درس گذاشته تا مثلا اونا هم یاد بگیرن چطوری میتونن تبدیل به گرگ بشن. اما نکته اینجاست که گوسفند، نمیتونه گوسفندای دیگه رو تیکه پاره کنه. هر چه قدرم که سعی کنه، نه میتونه مثل گرگ فکر کنه و نه دندون ها و چنگال های دریدن داره. پس همچنان یه گوسفند باقی میمونه.

و گرگی که برای گوسفندها کلاس درس گذاشته، باز هم میتونه تکه و پاره شون کنه. اینطوری که سرشون رو شیره میماله و کلاس های مختلفی برگزار میکنه و رموز کارش رو آموزش میده و خداتومن ازشون میگیره. "تو میتونی این خودکار رو بفروشی؟" بیا اینو برای من بفروش ببینم چطوری این کار رو میکنی." حالا فقط شیوه کارش فرق داره. قبلا غیر قانونی و گاهی هم در لباس رابین هود (که از پولدارها میدزدید و به جیب خودش سرازیرشون میکرد)، حالا در لباس فرشته. ولی همونطور که گفتم، فرشته ها هیچ وقت سراغ معامله گری بورس نمیرن!

بعد از دیدنن فیلم، داشتم یه کم سرچ میکردم که دیدم اکانت اینستاگرام هم داره. با 1.9 میلیون فالوئر. توی قسمت معرفی، فکر میکنین اولین کلمه ای که خودش رو با اون توصیف کرده چیه؟

father! اگر منم کلی سابقه درخشان داشتم و بعد میخواستم اذهان عمومی رو به سمت خودم جلب کنم که ببینین من چه آدم خوبی شدم و درسم رو یاد گرفتم، احساسات آدما رو نشون میگرفتم. شاید نه فقط پدر دوتا بچه، اینکه نشون بدم من همیشه و در هرحالی برای همه نقش پدر رو بازی میکنم!

توی چندتا پست آخری هم که توی اینستاگرامش گذاشته بود، دوتا چیز رو بیشتر نمیگفت: 1. این خودکار رو بفروش. 2. ببینین من چه زندگی خوب و مرفهی دارم، مثل من باشین. مدل حرف زدنش هم توی ویدئوهاش حرف ها برای گفتن داشت.

 

خلاصه که اینا رو گفتم تا بگم :

1. گاهی وقتا واقعا نمادها و اسم هایی که استفاده میشن، پیام های عجیبی رو توی دل خودشون دارن. همین اسم "گرگ وال استریت" رو خود این آقا روی خودش و کتابی که از زندگیش نوشته گذاشته و نشون میده که توی ناخودآگاه ذهنش چی میگذره.

2. دیدن فیلم های خوب خیلی سرگرم کننده است. مخصوصا اگر فیلمسازش زیرک باشه.

3. هرکاری که میخوایین بکنین، درحال تصمیم گیرنده اش شمایین، اما قبل از عمل بشینین فکر کنین و قضیه رو حسابی سبک و سنگین کنین. فاجعه بورسی که توی ایران رخ داد هم به خاطر همین فکر نکردن ماها بود. اگر موقعی که بورس چراغ سبز نشون داده بود، آدما به جای غریزه با  قوه تعقلشون دست به عمل میزدن، یا خداقل یه کم عقب مینشستن و به مشکوک بودن قضیه فکر میکردن، گرگ های پشت پرده نمیتونستن به جون گوسفندا بیفتن و تا قطره آخر خونشون رو بمکن.

3. حواسمون به بازی کلمات گرگ ها همیشه باید باشه. (قضیه father)

4. مراقب گرگ های بهارستان و جاهای دیگه باشین:)))