+(در راستای اتفاقات اخیر) به شدت دث نوت لازمم! حداقل برای به دست آوردن دوباره آرامش...

(If you know what i mean)

یه دونه شینیگامی هم میخوام که ترجیحا سفیدرنگ باشه.

++ توی یک مود خاصی ام که دوست ندارم هیچ کاری بکنم و در عین حال، از هیچ کاری نکردن هم متنفرم... این تناقض داره شرحه شرحه ام میکنه...

+++ امروز که نبودیم، بابا شیر سماور رو عوض کرده بود و با افتخار نشون میداد که ببینین! دیگه چکه نمیکنه. ملکه مادر هم کلی خوشحال شد. درحالی که اگر بابا سماور عزیز ملکه مادر رو جلوی چشماش جراحی میکرد (مخصوصا حالا که قیمت ها نجومی بالا رفته)، خون به پا میشد.

++++ امسال من و ته تغاری دوبار از یک گربه نگه داری کردیم. اسمش نانا بود. و از اون به بعد، زندگی مون به کل عوض شد:) مثلا وقتی که داریم توی خیابون راه میریم، ناخودآگاه تمام گربه ها رو با نانا مقایسه میکنیم. این دمش از نانا بلند تره. چشمای این از نانا قشنگتره. این رنگش نسبت به نانا چه قدر فرق داره. چه قدر صدای نانا بهتر از بقیه گربه های دنیاست:))) یا یهویی دلمون برای کله گرم و نرمش و نوازش کردنش تنگ میشه. چون نوازش کردنش اعتیاد آوره و بدنش همیشه یک گرمای مطبوعی داره که آدم رو به خودش جذب میکنه.

امروز وقتی که ته تغاری سر ناهار قاشق اول رو گذاشت توی دهنش، یهویی بلند و بدون هیچ پیش زمینه ای گفت: "ناناااااااا! دلم براش تنگ شد". 

میخوام بگم تغییرات اونقدر بنیادینه که حتی ناخوداگاهمون رو هم تسخیر کرده...

+++++ حافظه ام عجیب و غریب شده. خیلی چیزها یادم نمیاد. مثلا امروز ته تغاری یه خاطره ای رو یادآوری کرد که من نقش اصلی اش بودم. همه یادشون بود. با جزئیات. اما من کوچکترین تصویری از اون اتفاقات نداشتم. یا مثلا سارا-! میگفت که ما همدیگه رو توی دورهمی چیتگر که هولدن کبیر چندسال پیش برگزار کرده بود دیدیم. درحالی که من فکر میکردم این دورهمی نمایشگاه کتاب، اولین باریه که میبینمش. واقعا همین رو کم داشتم!

 

#کندر-جواب-میده-یا-کار-از-کار-گذشته؟

#چطور-میتوان-حافظه-جانبی-به-مغز-وصل-کرد؟

#SSD-باشه-لطفا!