1- به نظرم بعضی پدر و مادرها باید از گذاشتن اسم روی بچه هاشون منع بشن. مخصوصا اونایی که هم میخوان یه اسم مذهبی بذارن، هم یه اسم نسبتا مدرن. و تا میان تصمیم بگیرن، این دستشون به اون دستشون میگه غلط نکن! این میشه که ترکیبات عجیبب و غریبی خلق میشه تا بچه در زندگی آینده اش زجرکش بشه.
تا الان فکر میکردم «نازنین زهرا» و «فاطمه سارا» از بدترین اسم هایی هستن که تا حالا شنیدم. ولی امروز داشتم برای یه بنده خدایی برای درخواست ویزای کاناداش Cover Letter مینوشتم که اسمش این بود:
نونا معصومه. چرا آخه؟؟؟ نونا؟ با معصومه؟؟ مثل این میمونه که بخوای خورش فسنجون رو بریزی روی نون خامه ای و بخوری! هردوش تک تک خوبه، اما ترکیبش...خدای من!
2- حالا که بحث اسم باز شد، یه خاطره تعریف کنم.
نشسته بودم روی صندلی تا دکترم بیاد. یه دختر جوونی بود که رزیدنت محسوب میشد. قبلا هم یکبار دیده بودمش. وقتی اومد، گفت بذار نگات کنم ببینم تو کدومی؟
نگاه کرد و یادش بود من کی بودم! (حالا من قیافه دکتر رو خیلی هم از دفعه قبل یادم نبود، و برعکس اون که هر روز هفته با صدنفر سر و کار داره، تنها آدم جدیدی که توی چند ماه اخیر ملاقات کرده بودم خودش بود!)
گفتم: چه خوب که بیمارها یادتون میمونه!
خواستم اضافه کنم که حافظه من توی برخورد با آدم ها عین جلبک میمونه، اما وقتی با سینه سپر کرده و غرور تمام گفت: «معلومه که بایدم اینطور باشه. من نفر اول بردمونم»، به خودم نهیب زدم که ببند دهنت رو عزیزم! بذار حفظ آبرو کنیم!
بعد درحالی که کارش رو شروع کرده بود گفت: چه اسم قشنگی هم داری!
اهم اهم!
این جمله، جمله بسیار نیکویی بود. چرا؟ چون من واقعا از همون دوران فنچولیت باور داشتم که اسمم قشنگ ترین اسم دنیاست. یادمه یکبار یک عروسک خیلی قشنگ کادو گرفتم و میخواستم بهترین اسم دنیا رو روش بذارم. اما هرچی فکر کردم، هیچ اسمی بهتر از سارا پیدا نکردم و به خاطر همینم اسم عروسک شد سارا.
تازه پشت اسمم کلی داستان و خاطره هست. زمانی که داییم توی عراق اسیر بوده و میفهمه که خاله ام بارداره، توی نامه اش مینویسه که «اسمش رو بذارین سارا. یه اسم خوش آوا و قشنگه و من خیلی دوستش دارم». نامه اش وقتی میرسه که برای دخترخاله ام به اسم ندا شناسنامه گرفته بودن. اما چون همه به این نتیجه رسیدن که سارا هم اسم قشنگیه، هم ندا صداش میزدن، هم سارا. بعدش که داییم اومد و خودش بچه دار شد، میخواست اسم بچه اش رو بذاره سارا، اما یادم نیست که دقیقا چی شد و اسم دخترش رو یه چیز دیگه گذاشت.
و در نهایت، مامان من که عاشق اسم سارا شده بود، به محض اینکه میفهمه بارداره تصمیم میگیره اسم بچه اش رو بذاره سارا. از ندا اجازه میگیره، و ندا از اون به بعد فقط میشه ندا. راستش من همیشه فکر میکردم ندا هم اسم قشنگیه و بعد از سارا، اسم ندا رو دوست داشتم. الانم که ندا سوئد زندگی میکنه، تا چندوقت دیگه میخواد بره اسمش رو تغییر بده به سارا. چون کلمه ندا توی زبان سوئدی معنی خوبی نداره و ترجیح میده سارا صداش کنن تا با پوزخند اسم خودش رو به زبون بیارن. بنابراین از من اجازه گرفت و اسم خودش رو پس گرفت. میبینین؟ روابط پیچیده است!
خلاصه، به محض اینکه دکتر گفت چه اسم قشنگی داری، گفتم بعله! واقعا اسم زیباییه!
دکتر گفت: صد البته! اسم منم ساراست.
و باب دوستی باز شد.
گفتم: اضلا سارا خیلی اسم تکیه! یه اسم بین المللی که حتی توی ژاپن هم روی بچه هاشون میذارن. خیلی هم قدمت داره. از زمان حضرت ابراهیم تاحالا روی بورسه و هیچ وقت هم قدیمی نشده.
دکتر جواب داد: دقیقا! اسم بی نظیریه. من اسمم رو اونقدر دوست دارم که دارم فکر میکنم وقتی بچه دار بشم اسمش رو بذارم سارا! چون به اسم بهتری نمیتونم فکر کنم.
و منم خاطره عروسکم رو تعریف کردم. هردومون خندیدم و از اسم همدیگه تعریف و تمجید به عمل آوردیم.
این بود داستان ما درباره اسم سارا.
بعدالتحریر: توی خونه وقتی داستان رو تعریف کردم، ته تغاری در جواب گفت: خدایا! نگاه کن! وقتی دوتا خودشیفته به هم میرسن اینجوری میشه دیگه!
عرضم به خدمتت خواهر گلم، که شاید خودشیفتگی کمی هم قاطیش باشه، مخصوصا از سمت خانم دکتر که نفر اول بردشونه، اما به هرحال حقیقت محضه که سارا، اسم زیباییه:))))))))