من یک بن تخفیف کتاب داشتم. 150 تومن که 90 تومن اش رو خودم داده بودم.
میخواستم فقط 150 تومن خرید کنم. دقیقا به اندازه 90 تومن خودم و 60 تومن تخفیف دانشجویی.
از نمایشگاه که بیرون اومدم، 13 تا کتاب دستم بود و تقریبا دوبرابر اونچیزی که قرار بود، خرج کرده بودم!
بعضی وقتا اتفاقای عجیبی برای آدم می افته.
مثلا اینکه همین امروز صبح نزدیک بود تصادف کنم و ماشین زیرم بگیره و اصلا اینجا نباشم که بخوام این کلمات رو بنویسم.
یا اینکه وقتی نشر نیکو رو توی نمایشگاه پیدا نکردم که کتابای موراکامی رو ازش بخرم، به صورت کاملا تصادفی، دوتا نشر دیگه رو پیدا کردم که کتابای موراکامی رو ترجمه کرده بودن. برای منی که فقط به خاطر خریدن موراکامی و انسان خردمند رفته بودم، موفقیت بزرگی محسوب میشد.
با توجه به اینکه فروش " انسان خردمند " توی نمایشگاه ممنوع بود و کلی بابت اون خورد توی حالم، پیدا کردن کتابای موراکامی حسابی حالم رو جا آورد و منو انداخت روی دنده خرید کردن.
اینطوری هم میشه گفت که : منی که زنده مونده بودم تا از بقیه روزهای عمرم استفاده کنم، تصمیم گرفتم که با لذت خرید کنم!
وقتی به خودم اومدم، دیدم 4 تا کتاب از هاینریش بل، 5 تا از موراکامی، دو تا کتاب تاریخچه ادیان و یه کتاب از داگلاس آدامز دستمه.
با قول دادن به اینکه دیگه کتابی نمیخرم، دست ته تغاری و دختردایی مو گرفتم و بردم بخش ناشران خارجی که مانگاها و کتاب های انگیسی رو نشونشون بدم.
قیمت ها همچنان بالا بود. اما جاهایی مثل " دور دنیا "، کلی کتاب و مانگای جدید آورده بودن که خب نمیشد از نگاه کردن بهشون و بررسی تمام و کمال نسخه های موجود اجتناب کرد. ( دختردایی ام جلد اول مانگای دفترچه مرگ رو خرید و خیلی شیرین، 146 هزار تومن پیاده شد. اینکه چرا این کار رو کرد، با اینکه اصلا دلش نمیخواست اینقدر پیاده بشه، این بود که صرفا میخواست به عنوان یک اتاکو، یک جلد مانگا برای خودش داشته باشه. شاید دلیل خوبی به نظر نیاد، ولی خب یه اتاکو، همیشه یه اتاکوئه :|)
من که همچنان چشمم دنبال گتسبی بزرگ میگشت، از دور دنیا کتاب رو قیمت کردم. نسخه انگلیسی کتاب رو میگفت 70 تومن. دیگه اونقدرا هم از خود بی خود نشده بودم و عطش زندگی، تعادل مغزم رو به هم نریخته بود که بخوام بخرمش.
و کمی جلوتر، با کمال تعجب، کتاب فروشی ای رو دیدم که کتاب رو 30 تومن میفروخت. کتاب نو بود. ( یعنی مثل نسخه ای که 5 شنبه دیده بودم و انگار از طوفان کاترینا جون سالم به در برده بود، نبود. ) و خب باید بگم که تعلل رو جایز ندونستم. اینکه چرا همون بار اولی که رفتم نمایشگاه، ندیدمش برای خودم هم سوال برانگیز بود.
کتاب ها رو میشه آنلاین خوند. پی دی اف همه شون هم در دسترس هست. اما من یه آدم آنالوگم. و آدم های آنالوگ خیلی وقتا نمیتونن و نمیخوان که خودشون رو با تکنولوژی وقف بدن. کتاب رو وقتی میخونی، باید توی دستت بگیری. عطفش رو، برگه هاش رو، جلدش رو ... باید کتاب رو موقع خوندن لمس کنی. وگرنه اونطوری که باید، به آدم نمی چسبه!!
درسته که آدم های آنالوگ، آنالوگ اند و میخوان که آنالوگ هم باقی بمونن، اما بعضی وقتا، زندگی کردن در جامعه ای که همه دنیا داره طردش میکنه واقعا چاره ای برای آدم نمیذاره. آدم مجبوره تن به کاری بده که دوستش نداره و به خاطر نبود امکانات و منابع، دیجیتالی بشه و آنلاین کتاب بخونه ...
و به خاطر همین خوندن کتاب توی گوشی، چشمام یکی دو شماره ای تغییر کرده که برای منی که نمیخوام ( حداقل، حالا حالا ها ) عمل کنم، وضعیت اسفناکیه! پس تا جایی که بشه، میخوام سعی کنم در حد توانم یک آدم آنالوگ باقی بمونم.