گفتم که یه مهد وسط کوچه است و صبح ها پر از جوجه های رنگیه که وول میخورن و اینطرف و اونطرف میرن، سوار سرسره میشن، تاب بازی میکنن و از سر و کول همدیگه بالا میرن...
تاب مهد اما همیشه خدا خرابه... لولاهاش زنگ زده و هیچکس هم روغن کاریشون نمیکنه. به خاطر همینم هر وقت که یکی از جوجه ها روش میشینه و بالا و پایین میره، تاب شروع میکنه غژغژ صدا کردن و فریاد زدن. اونقدر داد و فریاد میکنه که از دستش عاصی میشم... مخصوصا موقع امتحانا، تبدیل به مصیبت عظما میشه برام!
اما راستش رو بگم، تنها زمانی که صدای غژغژ تاب بلند میشه صبح و ظهر و عصر، زمانی که بچه ها توی حیاط وول میخورن نیست.
یه وقتایی هستش که نزدیکای صبح، زمانی که هنوز یکی دو ساعتی به روشن شدن هوا باقی مونده، صدای غژغژ تاب یهویی بلند میشه. ممکنه واسه 5 دقیقه یا حتی نیم ساعت ادامه پیدا کنه و بعد دوباره همه جا سکوت حکمفرما میشه...
یعنی تصور کنین ساعت سه یا چهار صبح، که اکثر آدما خوابیدن و پرنده هم توی کوچه پر نمیزنه و همه جا ساکت و آرومه، یهویی و بدون هیچ دلیل منطقی، صدای غژغژ بلند میشه و تاب شروع به حرکت میکنه... اون موقع است که مو به تنم سیخ میشه، هندزفری رو با سرعت هرچه تمامتر توی گوشم فرو میکنم و به دنیای مادی و عینیات چنگ میندازم، بلکه فکرم رو از اون چیزی که بیرون داره اتفاق می افته، منحرف کنم!
(میدونم که باد نیست! چون یه چندباری رفتم دم پنجره و نوک درخت ها رو چک کردم که ثابت و بی حرکت بودن. حتی با ترس و لرز، پنجره رو هم باز کردم و دستم رو بردم بیرون که مطمئن بشم جریان هوایی درکار نیست.)
خلاصه که از ما بهترون محله مون تاب بازی دوست دارن...