راستش موقعی که پست قبلی رو مینوشتم، پر از حس عدم اطمینان بودم. اینکه حتی نمیدونستم اصلا کسی بهم پیام میده یا نه، خودش ترس آور بود. اما در کمال شگفتی و مسرت، در کل 7 نفر بهم پیام دادن و خب این خودش نشون میداد آدم های دیگه ای هم هستن که مثل من توی مدیریت زمان و انگیزه دادن به خودشون برای انجام کارها مشکل دارن و در عین حال به شدت دوست دارن که بر این مشکل پیروز بشن و بتونن به زندگی شون نظم بدن.

با همه شون صحبت کردم. دو نفرشون قبول کردن که از روز یکشنبه و با هم کار رو شروع کنیم. دو نفر قرار گذاشتن که بعدا به جمعمون اضافه بشن. و دو نفر دیگه هم بعد از اینکه بیشتر براشون توضیح دادم، انصراف دادن و گفت که فکر نمی کنن این روش کمکی بهشون بکنه. (تا اینجا شد شش تا). نفر هفتم روز چهارشنبه بهمون اضافه شد و برای روز پنجشنبه یکی دیگه رو هم با خودش به گروه آورد. یعنی در حال حاضر، گروهی که داریم، یه گروه 5 نفره است که قراره دو نفر دیگه هم بعدا و اگر دوست داشته باشن، بهمون اضافه بشن.

راستش فکر میکنم این روش روی هرکسی جواب نمیده. مثلا با ته تغاری که حرف میزدم، میگفت من اگه توی چنین جمعی قرار بگیرم، بیشتر عذاب میکشم و حس بدی بهم دست میده، به جای اینکه کمکم کنه کارهام رو پیش ببرم. شاید بیشتر روی آدم هایی که تعهد و قول‌هایی که دادن براشون مهمه (مثل خودم) یا دنبال این هستن که از یک جمع انرژی و انگیزه بگیرن تا کارشون رو پیش ببرن تاثیرگذار باشه.

سر همینم اسم گروه رو گذاشتیم میتینگ رودروایسی. اسم بامزه ایه و دوستش دارم :)) و حالا بعد از یک هفته، بهش کاملا حس تعلق دارم.

اسم گروهمون کاملا با مسماست، چون به خاطر رودروایسی و قولی که به همدیگه دادیم، هر روز ساعت 10 کنار هم جمع میشیم و شروع میکنیم به کار کردن. اولش قرارمون 10 تا 12 و 3 تا 5 بود. اما بعد نیم ساعت به زمانمون اضافه کردیم و چهار ساعت و نیم رو با هم میگذرونیم.

ساعت 5 هم میکروفون هامون رو روشن میکنیم و شروع میکنیم به  حرف زدن و از تجربه های اون روزمون برای همدیگه گفتن. این کار مثل یک جایزه شیرین و کوچولو بعد از خوردن یه قورباغه بزرگ و گنده است که میتونی اطمینان داشته باشی حسابی بهت انرژی میده و سرحالت میاره. هرکسی که به جمع اضافه میشه، روز اول موقع حرف زدن کمی غریبی میکنه، اما از وسطای بحث یا روز دوم یخش باز میشه و احساس راحتی بیشتری میکنه ( یا حداقل برداشت من اینطور بوده :))) ) ما نه فقط راجع به تجربه شخصی مون، که راجع به مشکلاتمون هم حرف میزنیم و سعی میکنیم با کمک هم براش راه حل پیدا کنیم. مثلا، وفتی که روز پنجشنبه من از مشکلات پلتفرم free4talk به بچه ها گفتم، با هم فکری همدیگه و پیشنهاد "میم" تصمیم گرفتیم به Google meet کوچ کنیم. یا وقتی که بچه ها از این حرف زدن که ساعت 3 براشون یه کم سخته و با ساعت ناهار یا کلاسشون تداخل داره، قرار گذاشتیم بازه دوم روز رو بذاریم از 2 تا 5 و یک ساعت شناور داشته باشیم. یعنی هرکس به تناسب موقعیت خودش، 2 ساعت از این 3 ساعت رو هرطور که براش راحت تره پر کنه. اینو قراره از شنبه تست کنیم و هنوز نمیدونیم چطوری قراره پیش بره.

طبق گزارشی که از بچه ها گرفتم و تجربه شخصی خودم، "گروه رودروایسی" کمکون میکنه که به ساعت های روزمون نظم بدیم. مثلا منی که ساعت خوابم 4-5 صبح بود و 12 از خواب بیدار میشدم، الان خودم رو مجبور میکنم 9 تا 9:30 از خواب بلند بشم و راس ساعت 10 توی گروه باشم. این برای من مثل یه جور حاضری زدن سر کلاس میمونه که اجباریه.

بعد از تموم شدن دو ساعت و نیم اول روز، کمی توی نت سرچ میکنم، یه تدتاک میبینم یا ایمیل چک میکنم یا هرچیز دیگه ای. بعدش بلند میشم ظرف میشورم، یا خونه رو جارو میکشم یا برای ناهار آشپزی میکنم. استراحت میکنم، کمی کتاب میخونم و بعد دوباره توی گروه حاضری میزنم.

توی این یک هفته، کلی از کارهام رو پیش بردم. یک کار فری لنس داشتم که به کارفرما تحویل دادم. یک نرم افزار یاد گرفتم، برای پایان نامه ام کلی سرچ انجام دادم و سه تا مقاله خوندم که بهم فهموندن کل راهی که تا الان برای پایان نامه ام طی کرده بودم، به درد لای جرز دیوار هم نمیخوره و دوبار باید از اول شروع کنم.

بعد از ساعت 5 و نیم و حرف زدن با بچه ها، میرم کمی استراحت میکنم، بعد کتاب keywords for fluency رو برمیدارم و دو سه صفحه اش رو میخونم. اگر حوصله داشته باشم هم از سایت بنیاد میناتو کمی روی ژاپنیم کار میکنم که خیلی وقت بود به دست فراموشی سپرده بودمش. فیلم میبینم، بازم یه کم کتاب میخونم و آخر شب هم کمی مینویسم.

نمیگم این روند عالیه و دیگه بهتر از این نمیشه. اما حداقل از هفته قبل اوضاعم 100 در 100 بهتره! و دوست دارم که بتونم کم کم بهترش بکنم.

درواقع یه جورایی این کار ساعت هامون رو تقسیم میکنه و برای انجام هرچیزی یک وقت مشخص پیدا میکنیم. روزهامون که قبلا انگار صبحش به غروبش میچسبید و تا سر برمیگردوندیم شب شده بود، حالا کش میاد و به خیلی از کارها میرسیم.

طبق گزارش بچه ها، معمولا بعد از خداحافظی کردن به طور میانگین دو ساعت دیگه هم به کارهاشون میرسن یا درس میخونن. و ساعت مطالعه و کار کردنمون از 0 تا 1 ساعت در روز، رسیده به میانگین 6 ساعت در روز.

یکی از بچه ها میگفت اینکه بیاییم توی گروهی که همه حضور دارن، در طول روز ساکتن و دارن به کارهاشون میرسن (نه یه گروه تلگرامی یا واتساپی که حضور ملموس نیست) مثل این میمونه که رفتی کتابخونه. و میدونی آدم هایی کنارتن که دارن درس میخونن، و تو هم باید ساکت باشی و کارت رو انجام بدی.

خلاصه اینکه نتیجه هفته اول این گروه کوچیکون رضایت بخش بود. نمیدونم هفته دیگه قراره چطوری باشه، نمیدونم قراره اینقدر مفید و مرتب و منظم باشه یا اینکه اصلا قراره باز هم وجود داشته باشه!! چون وجودش وابسته به حضور آدم هاست. و اینکه کاملا هم بدون عیب و ایراد نیست. مثلا همین که ماه رمضون میتونه کلی تغییرات توی گروه به وجود بیاره.

اما حداقل، همین که کنار هم دیگه تلاش کردیم، سعی کردیم با حضورمون به خودمون و دیگران کمک کنیم، نظرات و حرفاشون رو بشنویم، برای بهتر شدن کارمون ایده بدیم و با هم به جلو حرکت کنیم، تجربه خوشایندی بود که فکر کردن بهش حس رضایت عمیقی بهم میده و امیدوارم بتونم در طولانی مدت هم خودم نتیجه بگیرم و هم بچه هایی که با گروه همراه شدن...